The current route :
#تاریخ انقلاب اسلامی در راسخون
#تاریخ انقلاب اسلامی در مقالات
#تاریخ انقلاب اسلامی در فیلم و صوت
#تاریخ انقلاب اسلامی پرسش و پاسخ
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاوره
#تاریخ انقلاب اسلامی در خبر
#تاریخ انقلاب اسلامی در سبک زندگی
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاهیر
#تاریخ انقلاب اسلامی در احادیث
#تاریخ انقلاب اسلامی در ویژه نامه
ادبیات دفاع مقدس
سقوط يازده جنگنده را ديدم
ابتداي جنگ تحميلي مدتي در جبهه غرب کشور و تا بعد از پايان عمليات مطلع الفجر 61/09/19 در منطقه بودم. به علت مشکلاتي که داشتم،جبهه را ترک و به خانه رفتم. مدتي بعد دلم بي تاب شد و مدت سه ماه در جبهه اي به...
ادبیات دفاع مقدس
کوچ اجباري
زمزمه هاي جنگ در بين مردم شهر پيچيده بود. برادرم عضو جهاد سازندگي بود و ما را به زمين هاي خسرو آباد برد و عراق را نشان مان داد. نيروهاي عراقي در حالت آماده باش بودند. کم کم مطمئن شديم که جنگي در راه است،...
ادبیات دفاع مقدس
پيکان 57 ، پرايد 75
چشمام که وا شد، فقط چشماي اون بود توي چشمام؛ فتانه. بدجوري ترسيده بود انگاري. فکر کرد نفهميدم، ولي من که فهميدم. گره کج و کوله روسري اش داد مي زد چه جوري خودش را رسونده تا اينجا. الهي دو نصف شه اوني که...
ادبیات دفاع مقدس
چند بار « يا حسين » گفت و به کما رفت
مدت کوتاهي بود که با جانباز عزيز، جناب کلهر آشنا شده بوديم و قصد داشتيم براي شنيدن خاطراتش از جنگ به سراغش برويم که خبر رسيد که حالشان خراب شده و ما به اميد اينکه حالشان رو به بهبود بگذارد عزم رفتن به...
ادبیات دفاع مقدس
گلوله هايي که به هدف خوردند
روزهاي اول جنگ، وضع بسيج و سپاه زياد خوب نبود. چون امکانات خاصي در اختيار نداشتند. کل سپاه خراسان در آن ابتدا در دو گردان ابوذر و حر خلاصه مي شد که آقاي ثامني و شهيد شريفي از فرماندهان آن بودند.هنوز لشگر...
سایر مقالات
شهادت با سرب مذاب
شهيد « مرتضي توپ چي » معلم ما بود . من تحت تأثير اين معلم بزرگوار در مسير انقلاب قرار گرفتم. تقريباً دو سال قبل از پيروزي انقلاب ،از سن سيزده سالگي در فعاليت هاي انقلابي شرکت مي کردم. مي شود گفت که من...
ادبیات دفاع مقدس
من و چاخان چي هاي محله
آقا جان ترش کرد و گفت: رو حرف من حرف نيار . بچه هم بچه هاي قديم. مي بيني حاج خانم؟
مادرم که از سر صبح درحال اشک ريختن و آبغوره گيري بود، يک فين جانانه در دستمال کاغذي کرد و با صداي دو رگه گفت: رفته اسم...
ادبیات دفاع مقدس
جراحت در اسارت
ياري دهنده روح و روان دوستان بود . خنده بر لبان بچه ها مي نشاند. اسمش ناصر بود و از بچه هاي لشکر 27 که در محل هاشمي تهران سکونت داشت. حاضر جواب بود و کم نمي آورد ! چشم چپش را در جنگ به خدا پس داده بود...
سایر مقالات
تصوير تاريک و گل هاي آفتابگردان
پاسخ سردار سعيد قاسمي درباره واقعه اعزام قواي محمد رسول الله (ص) به لبنان
فبشر عبادالذين يستمعون القول و يبتعون احسنه؛ پس بشارت ده به بندگاني که به سخن گوش مي سپارند و بهترين آن را پيروي مي کنند.( زمر...
بعد از پیروزی انقلاب
سالروز عاشقي
ايرانيان در تاريخ دراز و پر نشيب و فراز خود جنگ هاي بسياري را تجربه کرده اند. دور از واقع نيست اگر بگوييم بيش از نيمي از تاريخ اين سرزمين به جنگ هاي گرم و کشمکش هاي سرد گذشته است . هنوز غبار سم اسبان مغول...