The current route :
#تاریخ انقلاب اسلامی در راسخون
#تاریخ انقلاب اسلامی در مقالات
#تاریخ انقلاب اسلامی در فیلم و صوت
#تاریخ انقلاب اسلامی پرسش و پاسخ
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاوره
#تاریخ انقلاب اسلامی در خبر
#تاریخ انقلاب اسلامی در سبک زندگی
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاهیر
#تاریخ انقلاب اسلامی در احادیث
#تاریخ انقلاب اسلامی در ویژه نامه
ادبیات دفاع مقدس
شمر و صدام و يارانش
ناغافل نوک شمشير گرفت به بندي که کنار چادر بود و بند کشيده شد و فانوس از بالا افتاد روي سر وحيد. وحيد که قرار بود نقش صدام را بازي کند. جا به جا دراز شد. ضربه به حدي بودکه صدايش در گوش کريم پيچيد. اصغر...
ادبیات دفاع مقدس
پاهايم فداي امام
در اردوگاه موصل 3 از نظر مقرراتي حق نداشتيم نوحه خواني و عزاداري کنيم، مخصوصا در ايام محرم، اما کسي به اين حرف ها گوش نمي داد. يک روز يک فرمانده ي عراقي با چند سرباز آمدند در آسايشگاه . فرمانده گفت: حسين...
ادبیات دفاع مقدس
از کربلا تا کربلا!
شهادت حسين بن علي (ع) و ياران باوفايش، واقعه اي مربوط به زمان و مکان خاص نبود؛ بلکه درسي بود ماندگار و عاشقانه براي تمامي اعصار و عالم هستي. در تشريح اين موضوع ، بهترين تعريف را بزرگ عارف زمانه فرمود:...
ادبیات دفاع مقدس
جز زيبايي چيزي نديدم
توي قرار گاه سرپل ذهاب، مدتي از رفتن «سيد» مي گذشت و از آمدنش خبري نبود. فکرم پيش او بود . سعي کردم يه جوري خودم رو مشغول کنم، نشد. بي قراري مي کردم . دلم گرفتار دو جا بود: يکي پيش سيد که دلواپسش بودم...
ادبیات دفاع مقدس
شوخ طبعي هاي جبهه
همه دور هم نشسته بوديم. يکي از بچه ها که زيادي اهل عدد و رقم و حساب و کتاب بود و دلش مي خواست از کنه هر چيز سر دربياورد و با ارتباط دادن مسائل باربط و بي ربط به هم نتايج دلخواهش را بگيرد، گفت: بچه ها بياييد...
ادبیات دفاع مقدس
روزگاري جنگي بود...
- عروس و داماد همديگر را پسنديده بودند، همه چيز داشت خوب پيش مي رفت که پدر عروس گفت:« فقط يه شرط دارم. ايشان حق نداره بره کردستان.» احمد زير بار نرفت گفت: «کردستان تکليفه،ازدواج هم. تکليف که جلوي تکليف...
ادبیات دفاع مقدس
خاطرات شنيدني
سردار شهيد «جواد صراف» با آن که جثه اي ضعيف و لاغر داشت در پادگان دوکوهه آن هم در گرماي تابستان روزه مي گرفت. بعد از ظهرها که گرما اوج مي گرفت پاهايش را در ظرفي پر از آب و يخ قرار مي داد تا آن که اندکي...
ادبیات دفاع مقدس
دختر صدام برايمان نقاشي نكشيد
يوسفزاده در خاطراتش نوشته است: صدام كه خشممان را ديد براى اينكه خودش را مهربان نشان بدهد گفت: "براى اينكه بخنديد، دخترم مىخواهد براتان يك لطيفه تعريف كند. "پرسيد: "تو بلدى براى اينها لطيفه تعريف كنى،...
ادبیات دفاع مقدس
چطور با دست مصنوعي « پاسور» بازي ميكنند
دورهمان كردهاند. بياعتنا نگاهشان ميكنم. علي هيچ نميگويد. مثل من. بياعتنا از كنارشان ميگذريم. سه تايي به احتياط از خيابان رد ميشويم. من دست امير را گرفتهام، علي دست مرا، به نظر من اين دو تا داخل...
سایر شهدا
آشنايي من با « غلامعلي پيچك »
هواي تازهاي كه به صورتم خورد متوجهام ساخت كه هليكوپتر روي زمين نشسته و درهايش باز شده، بيرون را نگاه كردم بلي همين جاست پادگان بانه است.
اوضاع پادگان حسابي تغيير كرده بود نيروها به كلي عوض شده و نيروهاي...