The current route :
#تاریخ انقلاب اسلامی در راسخون
#تاریخ انقلاب اسلامی در مقالات
#تاریخ انقلاب اسلامی در فیلم و صوت
#تاریخ انقلاب اسلامی پرسش و پاسخ
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاوره
#تاریخ انقلاب اسلامی در خبر
#تاریخ انقلاب اسلامی در سبک زندگی
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاهیر
#تاریخ انقلاب اسلامی در احادیث
#تاریخ انقلاب اسلامی در ویژه نامه
عباس بابایی
خاطراتی درباره شهید عباس بابایی (3)
در سيره پيامبر گرامي اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است كه آن حضرت «كم هزينه و بسيار بخشنده و ياري كننده» بودند. از ويژگيهاي آشكار عباس، سادگي و بي پيراگي او بود. مي خواهم بگويم كه عباس نيز واقعاً...
عباس بابایی
خاطراتی درباره شهید عباس بابایی (2)
براي گذراندن دوره خلباني در پايگاه «ريس» واقع در شهر «لاواك» از ايالت تگزاس آمريكا بوديم. فرهنگ غرب بر روي اكثريت دانشجويان اثر گذاشته بود. مدت زماني كه عباس در «ريس» حضور داشت با علاقه فراواني دوست يابي...
عباس بابایی
خاطراتی درباره شهید عباس بابایی (1)
سال 61 شهيدبابايي را گذاشتيم فرمانده پايگاه هشتم شکاري اصفهان. درجه اين جواب حزباللهي سرگردي بود که او را به سرهنگ تمامي ارتقا داديم. آن وقت آخرين درجه ما، سرهنگ تمامي بود. مرحوم بابايي سرش را مي تراشيد...
عباس بابایی
شهید بابایی در لابلای خاطرات خلیل صرّاف
بنده به عنوان مسئول حفاظت قرارگاه رعد به سربازان نگهبان دستور داده بودم تا شبها پس از خاموشي، براي ورود و خروج به قرارگاه ايست شبانه بدهند. يكي از شبها نگهبان پاس دو، كه نوبت پاسداري اش از ساعت دو الي...
عباس بابایی
شهید بابایی در لابلای خاطرات حسن دوشن
يك شب همراه با عباس به قصد ديدار با آيت الله صدوقي از اصفهان به يزد مي رفتيم. پس از چهار ساعت رانندگي، سرانجام به يزد رسيديم و بي درنگ به منزل آيت الله صدوقي رفتيم. با كمال شگفتي ايشان را در مقابل در منزل...
عباس بابایی
شهید بابایی در لابلای خاطرات خانواده اش (2)
از ابتداي ازدواج تا به دنيا آمدن اولين فرزندمان «سَلمي»، عباس هميشه مي گفت: «پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده است: دختر رحمت است. رحمت خداوندي، و من آرزو مي كنم اولين فرزندم دختر باشد.»
در...
عباس بابایی
شهید بابایی در لابلای خاطرات خانواده اش (1)
بعد از ظهر يكي از روزهاي پاييزي، كه تازه چند ماهي از شروع اولين سال تحصيلي ابتدايي عباس ميگذشت، او را به محل كارم در بهداري شهرستان قزوين برده بودم. در اتاق كارم به عباس گفتم: ـ پسرم پشت اين ميز بنشين...
عباس بابایی
همسفر سپيده.....
شعری درباره شهید عباس بابایی بگذار سرشگ ديده خون گردد دل راهي وادي جنون گردد بگذار نفس به سينه بفشارم
تا شرح غمش به ناله بنگارم اي ياد تو درد صبح و شام ما برروح بزرگ تو سلام ما خورشيد بلند آشيان بودي...
عباس بابایی
شهید عباس بابایی از نگاه همسرش (1)
شب رفتن ، توي خانه كوچكمان ، آدم هاي زيادي براي خداحافظي و بدرقه جمع شده بودند. صد و چند نفري مي شدند. عباس صدايم كرد كه برويم آن طرف ، خانه سابقمان . از اين خانه جديدمان ، كه قبل از اين كه خانه ما بشود...
عباس بابایی
شهید عباس بابایی از نگاه همسرش (2)
يك روز آمد و گفت خانه مان را بايد عوض كنيم . يكي از پرسنل نيروي هوايي را ديده بود كه با هشت تا بچه در يك خانه دو اتاقه زندگي مي كنند و نمي شد كه ما با دو بچه (همان وقت محمد را حامله بودم ) در اين خانه...