هفت برادر
پیرمردی هفت پسر داشت. آنها در دامنه‌ی کوهی نزدیک دریا زندگی می‌کردند. پسر اول «قوی» نام داشت. پسر دومی «باد» بود. به پسر سوم که بدنش مثل آهن...
Friday, April 21, 2017
بلبل امپراتور
در زمان‌های قدیم، در کشور چین امپراتوری زندگی می‌کرد که قصر زیبایی داشت. تمام این قصر از جنس چینی بود، چینی‌های زیبا وگران‌بها که خیلی هم ظریف...
Friday, April 21, 2017
گردوهای خوشمزه
مادری با سه دختر کوچک خود نزدیک جنگلی زندگی می‌کرد. اسم بچه‌ها «سنگ»، «توو» و «پوکی» بود. سنگ، خواهر بزرگ‌تر بود و در نگهداری دو خواهر کوچک‌تر...
Friday, April 21, 2017
مورچه‌ی غمگین
مورچه‌ای بود که خیلی تمیز بود. یک روز که داشت جلوی در خانه‌اش را جارو می‌کرد، یک سکه پیدا کرد. به بازار رفت و آرد برنج خرید. عید بود. مورچه بهترین...
Friday, April 21, 2017
شاهزاده قورباغه
پادشاهی بود که همه‌ی دخترانش زیبا بودند. اما جوان‌ترین آنها آن قدر زیبا بود که ماه هم از دیدنش سیر نمی‌شد.
Friday, April 21, 2017
پیتر و گرگ
«پیتر» برای تعطیلات به خانه‌ی پدربزرگش رفته بود. خانه‌ی پدر بزرگ کلبه‌ی روستایی زیبایی بود که در کنار جنگل قرار داشت. پیتر کلی اسباب‌بازی داشت....
Friday, April 21, 2017
تام انگشتی
زن و شوهری بودند که بچه نداشتند. یک روز زن آهی از ته دل کشید و گفت: «اگر ما یک بچه قدّ ِ انگشت هم داشتیم، خوب بود.»
Friday, April 21, 2017
سفید برفی و گل سرخ
بیوه‌زنی با دو دختر بسیار زیبا که اسم‌شان «سفید‌برفی» و «گل سرخ» بود در کلبه‌ای نزدیک جنگل زندگی می‌کرد. همه‌ی مردم آنها را دوست داشتند. حتی...
Friday, April 21, 2017
سه بزغاله
سه بزغاله بودند که تمام روز می‌خوردند و می‌خوابیدند و می‌رقصیدند. یک روز مادر پیرشان به آنها گفت: «حالا وقت آن رسیده که به دنبال زندگی خود بروید.»
Friday, April 21, 2017
دیو و دلبر
تاجر ثروتمندی سه دختر داشت. نام کوچک‌ترین دختر «دلبر» بود. او آن قدر مهربان و آرام بود که همه دوسش داشتند. تاجر هم او را از همه‌ی دخترانش بیشتر...
Friday, April 21, 2017
علی‌بابا و چهل دزد
دو برادر بودند به نام‌های «کاظم» و «علی بابا». کاظم ثروتمند بود و علی‌بابا فقیر.
Friday, April 21, 2017
پوست الاغ
در زمانهای قدیم پادشاه پیر و ثروتمندی زندگی می‌کرد که در اصطبلش اسب‌های اصیل و تندروی زیادی داشت، یک الاغ کوچک قهوه‌ای با گوش‌های تابه تا هم...
Friday, April 21, 2017
سفید برفی و هفت کوتوله
ملکه‌ی زیبایی دختری داشت که پوستش به سفیدی برف بود و گونه‌هایش به سرخی خون و موهایش به سیاهی شب بودند. اسم این دختر «سفید‌برفی» بود.
Friday, April 21, 2017
نوازندگان شهر برمن
مردی الاغی داشت که سالیان سال به او خدمت کرده بود. الاغ پیر شده بود. و دیگر نمی‌توانست کار کند. مرد به فکر افتاد الاغ را بکشد و پوستش را بفروشد....
Friday, April 21, 2017
راپانزل
پیرزن جادوگری بود به نام «گوتل» که خیلی بدجنس بود. گوتل باغچه‌ی قشنگی داشت پر از تربچه‌های قرمز. هیچ کس جرئت نداشت به این باغچه نزدیک شود.
Friday, April 21, 2017
زیبای خفته
پادشاه و ملکه‌ای با شادی کنار هم زندگی می‌کردند. شادی آنها وقتی به اوج رسید که فهمیدند ملکه بعد از بیست سال، دختری به دنیا می‌آورد. ملکه فریاد...
Friday, April 21, 2017
سیندرلا
دختر مهربانی بود که چشمان آبی و گیسوان بلند و طلایی داشت. او دختر بازرگان ثروتمندی بود. پدرش او را خیلی دوست داشت. وقتی مادر دختر مرد، بازرگان...
Friday, April 21, 2017
شنل قرمزی
دختر کوچولوی زیبا و شیرینی بود که شنلی قرمز داشت. برای همین همه به او شنل قرمزی می‌گفتند.
Friday, April 21, 2017
گرگ وهفت بزغاله
بزی بود، هفت بزغاله داشت. بزغاله‌هایش را خیلی دوست داشت. همیشه نگران بود که گرگ آنها را بخورد. یک روز که خانم بزی می‌خواست به صحرا برود، بزغاله...
Friday, April 21, 2017
كلاه قرمزی
یكی بود، یكی نبود. در زمان‌های قدیم، دختر بسیار زیبایی توی یك روستا زندگی می‌كرد. مادرش خیلی او را دوست داشت. مادربزرگش هم خیلی او را دوست داشت...
Sunday, April 16, 2017