مکش ز حسرت تيغ خودم که تاب ندارم
مکش ز حسرت تيغ خودم که تاب ندارم شاعر : صائب تبريزي ز هيچ چشمه‌ي ديگر اميد آب ندارم مکش ز حسرت تيغ خودم که تاب ندارم...
Saturday, March 26, 2011
نه چون بيد از تهيدستي درين گلزار مي‌لرزم
نه چون بيد از تهيدستي درين گلزار مي‌لرزم شاعر : صائب تبريزي که بر بي‌حاصلي مي‌لرزم و بسيار مي‌لرزم نه چون بيد از...
Saturday, March 26, 2011
ز خال عنبرين افزون ز زلف يار مي‌ترسم
ز خال عنبرين افزون ز زلف يار مي‌ترسم شاعر : صائب تبريزي همه از مار و من از مهره‌ي اين مار مي‌ترسم ز خال عنبرين افزون...
Saturday, March 26, 2011
از روي نرم، سرزنش خار مي‌کشم
از روي نرم، سرزنش خار مي‌کشم شاعر : صائب تبريزي چون گل ز حسن خلق خود آزار مي‌کشم از روي نرم، سرزنش خار مي‌کشم ...
Saturday, March 26, 2011
با تجرد چون مسيح آزار سوزن مي‌کشم
با تجرد چون مسيح آزار سوزن مي‌کشم شاعر : صائب تبريزي مي‌کشد سر از گريبان ز آنچه دامن مي‌کشم با تجرد چون مسيح آزار...
Saturday, March 26, 2011
به دامن مي‌دود اشکم، گريبان مي‌درد هوشم
به دامن مي‌دود اشکم، گريبان مي‌درد هوشم شاعر : صائب تبريزي نمي‌دانم چه مي‌گويد نسيم صبح در گوشم به دامن مي‌دود اشکم،...
Saturday, March 26, 2011
دو عالم شد ز ياد آن سمن سيما فراموشم
دو عالم شد ز ياد آن سمن سيما فراموشم شاعر : صائب تبريزي به خاطر آنچه مي‌گرديد، شد يکجا فراموشم دو عالم شد ز ياد...
Saturday, March 26, 2011
بيخود ز نواي دل ديوانه‌ي خويشم
بيخود ز نواي دل ديوانه‌ي خويشم شاعر : صائب تبريزي ساقي و مي و مطرب و ميخانه‌ي خويشم بيخود ز نواي دل ديوانه‌ي خويشم...
Saturday, March 26, 2011
سيه مست جنونم، وادي و منزل نمي‌دانم
سيه مست جنونم، وادي و منزل نمي‌دانم شاعر : صائب تبريزي کنار دشت را از دامن محمل نمي‌دانم سيه مست جنونم، وادي و منزل...
Saturday, March 26, 2011
به تنگ همچو شرر از بقاي خويشتنم
به تنگ همچو شرر از بقاي خويشتنم شاعر : صائب تبريزي تمام چشم ز شوق فناي خويشتنم به تنگ همچو شرر از بقاي خويشتنم ...
Saturday, March 26, 2011
مي‌کنم دل خرج، تا سيمين بري پيدا کنم
مي‌کنم دل خرج، تا سيمين بري پيدا کنم شاعر : صائب تبريزي مي‌دهم جان، تا ز جان شيرين‌تري پيدا کنم مي‌کنم دل خرج، تا...
Saturday, March 26, 2011
چه بود هستي فاني که نثار تو کنم؟
چه بود هستي فاني که نثار تو کنم؟ شاعر : صائب تبريزي اين زر قلب چه باشد که به کار تو کنم؟ چه بود هستي فاني که نثار...
Saturday, March 26, 2011
دلم ز پاس نفس تار مي‌شود، چه کنم
دلم ز پاس نفس تار مي‌شود، چه کنم شاعر : صائب تبريزي وگر نفس کشم افگار مي‌شود، چه کنم دلم ز پاس نفس تار مي‌شود، چه...
Saturday, March 26, 2011
از ما مجو تردد خاطر که عمرهاست
از ما مجو تردد خاطر که عمرهاست شاعر : صائب تبريزي کز آرزوي وسوسه فرما گذشته‌ايم از ما مجو تردد خاطر که عمرهاست ...
Saturday, March 26, 2011
ما هوش خود با باده‌ي گلرنگ داده‌ايم
ما هوش خود با باده‌ي گلرنگ داده‌ايم شاعر : صائب تبريزي گردن چو شيشه بر خط ساغر نهاده‌ايم ما هوش خود با باده‌ي گلرنگ...
Saturday, March 26, 2011
ما نقش دلپذير ورق‌هاي ساده‌ايم
ما نقش دلپذير ورق‌هاي ساده‌ايم شاعر : صائب تبريزي چون داغ لاله از جگر درد زاده‌ايم ما نقش دلپذير ورق‌هاي ساده‌ايم...
Saturday, March 26, 2011
ما درين وحشت سرا آتش عنان افتاده‌ايم
ما درين وحشت سرا آتش عنان افتاده‌ايم شاعر : صائب تبريزي عکس خورشيديم در آب روان افتاده‌ايم ما درين وحشت سرا آتش...
Saturday, March 26, 2011
ما نقل باده را ز لب جام کرده‌ايم
ما نقل باده را ز لب جام کرده‌ايم شاعر : صائب تبريزي عادت به تلخکامي از ايام کرده‌ايم ما نقل باده را ز لب جام کرده‌ايم...
Saturday, March 26, 2011
صائب ز برگ عيش تهي نيست جيب ما
صائب ز برگ عيش تهي نيست جيب ما شاعر : صائب تبريزي چون غنچه تا به کنج دل خود خزيده‌ايم صائب ز برگ عيش تهي نيست جيب...
Saturday, March 26, 2011
ما رخت خود به گوشه‌ي عزلت کشيده‌ايم
ما رخت خود به گوشه‌ي عزلت کشيده‌ايم شاعر : صائب تبريزي دست از پياله، پاي ز صحبت کشيده‌ايم ما رخت خود به گوشه‌ي عزلت...
Saturday, March 26, 2011