اي عجب دردي است دل را بس عجب
اي عجب دردي است دل را بس عجب شاعر : عطار مانده در انديشه‌ي آن روز و شب اي عجب دردي است دل را بس عجب همچو مرغي...
Saturday, March 26, 2011
عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت
عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت شاعر : عطار مرغ جان را نيز چون پروانه بال و پر بسوخت عشق جانان همچو شمعم...
Saturday, March 26, 2011
لعل گلرنگت شکربار آمدست
لعل گلرنگت شکربار آمدست شاعر : عطار قسم من زان گل همه خار آمدست لعل گلرنگت شکربار آمدست صد جهان جانش خريدار آمدست...
Saturday, March 26, 2011
ذره‌اي اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است
ذره‌اي اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است شاعر : عطار هر که گويد نيست داني کيست آن کس کافر است ذره‌اي اندوه تو از...
Saturday, March 26, 2011
دوش ناگه آمد و در جان نشست
دوش ناگه آمد و در جان نشست شاعر : عطار خانه ويران کرد و در پيشان نشست دوش ناگه آمد و در جان نشست او چرا در خانه‌ي...
Saturday, March 26, 2011
در ره عشاق نام و ننگ نيست
در ره عشاق نام و ننگ نيست شاعر : عطار عاشقان را آشتي و جنگ نيست در ره عشاق نام و ننگ نيست دامن معشوقت اندر چنگ...
Saturday, March 26, 2011
عشق جز بخشش خدايي نيست
عشق جز بخشش خدايي نيست شاعر : عطار اين به سلطاني و گدايي نيست عشق جز بخشش خدايي نيست عشق را با وي آشنايي نيست...
Saturday, March 26, 2011
تا زلف تو همچو مار مي‌پيچد
تا زلف تو همچو مار مي‌پيچد شاعر : عطار جان بي دل و بي قرار مي‌پيچد تا زلف تو همچو مار مي‌پيچد در هر پيچي هزار...
Saturday, March 26, 2011
از کمان ابروش چون تير مژگان بگذرد
از کمان ابروش چون تير مژگان بگذرد شاعر : عطار بر دل آيد چون ز دل بگذشت از جان بگذرد از کمان ابروش چون تير مژگان...
Saturday, March 26, 2011
پشت بر روي جهان خواهيم کرد
پشت بر روي جهان خواهيم کرد شاعر : عطار قبله روي دلستان خواهيم کرد پشت بر روي جهان خواهيم کرد گرچه دين و دل زيان...
Saturday, March 26, 2011
زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد
زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد شاعر : عطار عشق تو مرا رانده به گرد دو جهان کرد زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد...
Saturday, March 26, 2011
زين دم عيسي که هر ساعت سحر مي‌آورد
زين دم عيسي که هر ساعت سحر مي‌آورد شاعر : عطار عالمي بر خفته سر از خاک بر مي‌آورد زين دم عيسي که هر ساعت سحر مي‌آورد...
Saturday, March 26, 2011
چون عشق تو داعي عدم شد
چون عشق تو داعي عدم شد شاعر : عطار نتوان به وجود متهم شد چون عشق تو داعي عدم شد آنجا نتوان مگر عدم شد جايي...
Saturday, March 26, 2011
در قعر جان مستم دردي پديد آمد
در قعر جان مستم دردي پديد آمد شاعر : عطار کان درد بنديان را دايم کليد آمد در قعر جان مستم دردي پديد آمد هرگز...
Saturday, March 26, 2011
شير عشقش چو پنجه بگشايد
شير عشقش چو پنجه بگشايد شاعر : عطار عقل را طفل شيرخواره کند شير عشقش چو پنجه بگشايد که ز هر سو جهان گذاره کند...
Saturday, March 26, 2011
شبي کز زلف تو عالم چو شب بود
شبي کز زلف تو عالم چو شب بود شاعر : عطار سر مويي نه طالب نه طلب بود شبي کز زلف تو عالم چو شب بود نه اسم حزن و...
Saturday, March 26, 2011
عشق بي درد ناتمام بود
عشق بي درد ناتمام بود شاعر : عطار کز نمک ديگ را طعام بود عشق بي درد ناتمام بود عشق بي درد دل حرام بود نمک...
Saturday, March 26, 2011
مرد يک موي تو فلک نبود
مرد يک موي تو فلک نبود شاعر : عطار محرم کوي تو ملک نبود مرد يک موي تو فلک نبود از جمال تو هفت يک نبود ماه...
Saturday, March 26, 2011
خسروي کافاق در فرمانش بود
خسروي کافاق در فرمانش بود شاعر : عطار دختري چون ماه در ايوانش بود خسروي کافاق در فرمانش بود يوسف و چاه و زنخدان...
Saturday, March 26, 2011
پاک ديني گفت سي سال تمام
پاک ديني گفت سي سال تمام شاعر : عطار عمر بي‌خود مي‌گذارم بر دوام پاک ديني گفت سي سال تمام آن زمان کو را پدر سر...
Saturday, March 26, 2011