The current route :
خلیل الله شاه هراتی ملقب به پادشاه قلم نستعلیقنویس اواخر سده دهم و اوایل سده یازدهم هجری
کیخسرو خروش نقاش و خوشنویس صاحب نام معاصر
میرزا عبدالعلی خراسانی خوشنویس صاحبنام در خط نسخ در دوره قاجار
اربعین: قدمهایی به سوی تجدید عهد با امام زمان(عج) "عجل الله تعالی فرجه الشریف"
چالش تامین آهن آلات در پروژههای بازسازی خانه های آسیب دیده در جنگ
پرستار سالمند قابل اعتماد را از کجا پیدا کنیم؟
چند نکته تغذیه ای برای حفظ سلامت در شرایط جنگی
عبدالرحیم هروی خوشنویس و نستعلیقنویس صاحبنام ایران و هند در اواخر سده دهم و اوایل سده یازدهم هجری
سیدعلی تبریزی خوشنویس و نستعلیقنویس زبردست قرن یازدهم هجری در ایران و هند
پیادهروی اربعین و رسالت تاریخی مسلمانان در بازتاب درد و مظلومیت مردم غزه
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
پیش شماره شهر های استان تهران
پیش شماره شهر های استان گیلان
طریقه خواندن نماز امام علی(ع) برای گرفتن حاجت
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
نحوه خواندن نماز والدین
لیست کاملی از خدایان و الهههای یونانی

افسانهی موئورئا
این افسانه از چند داستان ترکیب یافته است: داستان در آتش رفتن، داستان موئورئا، داستان مارماهیای که گوشهایی چون گوشهای آدمیزادگان داشت.

عنکبوت دریایی و موش
من تعطیلات خود را در جزیرهی «هیوا - هوآ»، مهمترین جزیرهی مجمعالجزایر مارکیز، میگذرانیدم که از آنجا تا تاهیتی با کشتی چند روز راه است.

افسانهی رنگینکمان
جادوگر بزرگ، دانای راز ستارگان، از مدتها پیش خشکسالی بزرگی را پیشگویی کرده بود، لیکن بر این پیشگویی مدتی چنان دراز گذشته بود که مردمان بیخیال آن را فراموش کرده بودند. با این همه خشکسالی پدید آمد و چنان...

افسانهی موجها
باد همهی روز را بر دریا وزیده بود و دریا در زیر آسان تیره به رنگ تیره درآمده بود. همهی روز را موجها بر ساحل و سنگهای ساحلی تاخته، و ریگها و سنگها را از آن کنده بودند. لیکن زیر ریگ باز هم ریگ بود...

افسانهی مائوئی
در آغاز آفرینش جهان خورشید با خود اندیشید که قسمت او بد بوده است زیرا میبایست به تنهایی کار بکند. چون زمین را در زیر پای خود نگاه میکرد و ساکنان آن را میدید که میتوانند بگردند و بخوابند بر آنان رشگ...

آفرینش جهان
در آغاز چیزی نبود؛ نه زمین بود، نه دریا، نه انسان، نه ماهی، نه خورشید، نه آسمان، نه آب شیرین و نه زندگی! تنها شب بود و تاریکی و فضای خالی، بیسپیدهی بامدادی و سرخی شامگاهی و گرما!

گرگ حریص
دوازده تا گرگ پا به فرار گذاشته بودند و پیرمردها با بیل عقب آنها میدویدند. یکی از گرگها گفت: - پیرمردها! به خانه برگردید... پدرمن صد تا از گوسفندهای شما را خورده، ولی من یک بار هم به گلّهی شما نیامدهام....

چطور به همسایه عسل دادند
در روزگار پیشین، مردی روستایی، کندوی عسلی داشت. در همان ده، در همسایگی مرد روستایی، شخصی بود که خیلی عسل دوست داشت. زنِ آن مرد پسری زایید و او مرد روستایی را دعوت کرد. مرد روستایی هم مقداری عسل برای

چگونه سرباز از دندانهی خیش آش تهیّه کرد
پیرزنی بود مالدار، ولی حریص و احمق. یک روز سربازی از خدمت برمیگشت، دید که پیرزن دارد خوکی را روی چوب بست مرغها مینشاند. با خودش گفت: - این قدر که من دنیا را دیدهام، آدمی به این احمقی ندیدهام.

پیرزن حیلهگر
در روزگار پیشین، پیرمرد و پیرزنی زندگی میکردند. پیرزن خیلی تنبل بود و هیچ کاری از دستش بر نمیآمد و پیرمرد همیشه او را سرزنش میکرد که چرا کاری از دستش بر نمیآید و میگفت: