The current route :
ویژگی های مدیریتی مدیر شایسته: مهارت ارتباطی
ویژگی های مدیریتی مدیر شایسته : مهارت انگیزش
ویژگی های مدیریتی مدیر شایسته: مهارت تصمیمگیری
ویژگی های مدیریتی مدیر شایسته : مهارت برنامهریزی
ویژگی های مدیریتی مدیر شایسته : مهارت سازماندهی
ویژگی های مدیریتی مدیر شایسته: مهارت تطبیق
ویژگی های مدیریتی مدیر شایسته : مهارت قدرت تحمل
ویژگی های مدیریتی مدیر شایسته : مهارت های انسانی
ویژگی های مدیریتی مدیر شایسته : مهارت های ادراکی
نظام مدیریت وقف و امور خیریه در کشور برزیل
نحوه خواندن نماز والدین
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
پیش شماره شهر های استان تهران
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
چرا به حضرت معصومه (س) کریمه اهل بیت می گویند؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان

غول گیسوبلند
روزی، روزگاری زنی بود كه بچهاش نمیشد اما هر روز دعا میكرد كه «روان كوه» فرزندی برای او بفرستد. سرانجام آرزویش برآورده شد و روزی كه شوهرش برای شكار به جنگل رفته بود، پسری به دنیا آورد.

لاك پشت و پلنگ خانهای میسازند
فصل خشك سال بود، روزهایی كه همهی جانوران با هم به خوشی در آفریقا زندگی میكردند. فصل خشكی هوا موقع خانه ساختن بود و پلنگ كه جانور مغروری بود، گروهی از جانوران را كه بعدازظهر گرم به استراحت نشسته بودند...

نتوم بایند ماجراجو
سرور دهی دختری داشت كه با دیگر دختران ده تفاوت بسیار داشت. وی به جای آنكه به كارهای زنانه بسنده كند و كارهای سخت و خطرناك را به مردان واگذارد، تنها هنگامی خود را خوشبخت میپنداشت كه در ماجرای خطرناكی افتاده...

حلقهی گم شده
در دربار شاهی دو درباری بودند كه با هم دوستی بسیار داشتند. یكی «مائو» نام داشت و دیگری «فیا». و با این كه هر دو در كار خود كوشا بودند شاه فیا را بیش از مائو دوست میداشت.

ماجراهای سودیكا مبامبی
در روزگاران گذشته مردی بود كه دختر خورشید و ماه را به همسری خود برگزیده بود تنها مردی دلیر می توانست چنین همسری برای خود برگزیند.

شكارافكن
روزی شكارافكن جوانی تیر و كمان برای دست پیدا كردن به شكار در جنگلی میگشت كه نزدیك بود در گودال ژرفی بیفتد. فریادهایی چنان عجیب از گودال میآمد كه شكارافكن ایستاد و به دقت در قعر تیره و تار گودال نگریست...

موالیاكا و كلاغ
پیشترها، دختركی بود به نام «موالیاكا» كه با پدر و مادرش در دهكدهای نزدیك رودخانهای، به خوشی و خرمی زندگی میكرد. بدبختانه روزی مادر دخترك افتاد و مرد و پدرش پس از مدتی زن دیگری گرفت. نامادری موالیاكا...

برزگر و پریان درخت
روزگاری برزگری بود كه میخواست زمین باروری پیدا كند و در آن غله و سیب زمینی بكارد، كنار رودخانه، حاشیه جنگل، دامنهی تپهها و اطراف بوته زارها را گشت و سرانجام زمین دلخواه خود را پیدا كرد.

عروس روان تندر
روزگاری، بسی پیش از روزگار ما، زنی بود كه شوهرش با دیگر جنگاوران قبیله به جنگ رفته بود و او در كلبهی كوچكی كه از دیگر كلبهها بسیار دور بود زندگی میكرد.

خیارهای جادو
روزگاری مرد جوانی بود به نام «وانج». در دهكدهای كه او زندگی میكرد زنان جوان بسیاری بودند، اما هیچیك از آنان حاضر نبود زن او بشود زیرا می گفتند او مردی است نحیف و ناتوان و زشت. همهی مردان هم سن و سال...