The current route :
تقدم واجبات بر مستحبات: از نگاه معصوم تا تطبیق در زندگی
آیا به برای درمان اسهال مناسب است؟ + طریقه مصرف
پایتخت همه کشورهای جهان به تفکیک قاره ها
داستان کوه گنبد باز نطنز چیست؟
آشنایی با تنها کوهی در جهان که قله ندارد
خواص اعجاب انگیز به برای زنان باردار
شهر بیچشم، دل بینا؛ از عصای سفید تا جامعه آگاه
با کوه های آتشفشانی ایران آشنا شوید
کوه های اساطیری ایران و جهان
«دوستی با پیامبر(ص): از اطاعت خدا تا نورانیت بندگی»
مزار حضرت یعقوب (علیه السلام)
حمامی که تنها با یک شمع گرم می شد
مهاجرت حیوانات
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
مخترعین معروف و اختراعات آنان
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
دل نوشته هایی در بزرگداشت حافظ
پیش شماره شهر های استان گیلان
نصوح کیست؟ و توبه نصوح چیست؟

مرد روستایی و سگ
در روزگار پیشین، مردی بود که خیلی بدجنس بود. یک روز مردی روستایی به منزل او آمد. سگِ او، که مثل صاحبش بسیار شریر بود، پای مرد روستایی را گاز گرفت. روستایی هم با چماقی که در دست داشت، بر سر سگ کوبید و

ایوان احمق و ملکه ماریا
پادشاهی دختری داشت، عاقل و دانا، به نام ملکه ماریا. این دختر هر کسی را که میدید، فوراً میفهمید که چطور آدمی است.

انگشتر طلایی
پدر و مادری سه دختر داشتند. دختر کوچکتر ساکت و زحمتکش بود، ولی دختران بزرگتر شرور و حسود بودند و فقط راجع به لباس قشنگ و خواستگارهای خودشان فکر میکردند.

ایوان احمق
پیرمردی سه پسر داشت. دو تا از آنها عاقل بودند و سومی احمق. اسم این سومی ایوان احمق بود. ایوان همیشه کنار بخاری دراز میکشید.

برادران شکارچی
در یکی از کشورها، دو تا برادر شکارچی بودند. این دو تا برادر روزی برای شکار از منزل بیرون رفتند؛ یک خرگوش طلایی دیدند؛ عقب خرگوش راه افتادند و به جنگل انبوه و تاریکی رسیدند. خرگوش، زیر بوتهای پنهان شد...

عروس بهانهجو
نمیدانم این داستان در چه زمانی روی داده است؛ یا در زمان تزار استپان بوده، یا پیش از آن. در هر حال، شاهزادهای با شاهزاده. خانم خود زندگی آرامی داشتند. دختری داشتند که خیلی خوشگل ولی بهانهجو بود. هیچ...

ایوان، پسر روستایی
توی خرمن یک نفر دهاتی، یک موش خانگی و یک موش صحرایی راه پیدا کردند.
موش خانگی خیلی محتاط، ولی موش صحرایی بیفکر بود و فقط توی خرمن جست و خیز میکرد؛ کارش این بود که یا تخممرغی بدزدد،

اسب زرّین
در یکی از کشورها پیرمرد و پیرزنی با هم زندگی میکردند. پیرمرد به شکار میرفت و پیرزن در منزل به کار خانهداری مشغول بود.

جوانمردترین شاهزادگان
بر چهرهی زیبای شاهزاده سودانا، فرزند سیبی شاه، دو چشم زیبا میدرخشید. هرگاه که این دو دیدهی مهربان در برابر منظرهای از مهربانی و یا نیکخواهی قرار میگرفتند، چون دیدگان کودکانی که خود را به آغوش پدر...

بازگشتهای بودا به زمین
یکی از خصوصیات روحیهی هندی اعتقاد به تناسخ است. طبق این عقیده هر انسانی در این دنیا یا جهانهای دیگر باید از زندگیهای بیشمار انسانی و یا حیوانی بگذرد. هرکس پس از مردن دوباره زنده میشود، منتهی به شکل...