The current route :
نفوذ با حربه دلسوزی برای مردم
محمود فرشچیان: از اصفهان تا جاودانگی؛ روایت زندگی، هنر و میراث ماندگار استاد نگارگری ایران
عبدالحق شیرازی معروف به امانت خان طغرانویس و خوشنویس سده یازدهم هجری
سفر به تاریکی: دوازده گام سقوط با لقمهی حرام
سفیدی و شفافیت پوست با گلیسیرین
میرزا اسدالله شیرازی خوشنویس و نستعلیقنویس زبردست دوره قاجار
محمود ابن اسحاق شهابی خوشنویس و نستعلیقنویس مهم هرات
پوستر مصباح الهدی به خط ثلث و شکسته
پوستر یا علی بن حسین به خط شکسته
پوستر السلام علی الحسینِ المظلومِ الشهِید به خط شکسته
متن کامل زیارتنامه امام رضا علیه السلام + صوت و ترجمه
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نحوه خواندن نماز والدین
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
نحوه خواندن نماز امام رضا(ع) برای طلب حاجت
حافظ و یک غزل ناب پزشکی
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟

بیا خواستگاری خواهر من!
شهید مهدی زین الدین آمده بود مرخصی بگیره. یک نگاهی بهش کرد و گفت: «می خواهی بری ازدواج کنی؟» گفت: «آره، می خواهم برم خواستگاری.» درنگی کرد و گفت: «خب بیا خواهر منو بگیر.» خوشحال شد و گفت: «جدی می گید آقا...
پنج پسر یکی اش خُمس است!
شهید سیّدمحمّدحسین نواب اوایل دهه هفتاد و در جبهه بوسنی، به شهادت رسید. روایتی که از زندگی و سیره این شهید بزرگوار ملاحظه می فرمایید، تلفیق چهار مصاحبه با آقایان سیّد احمد نوّاب (برادر شهید)، سیّد عبدالفتّاح...

راهی که هر شب می رفت!
سیدابوالفضل برخلاف من، کار کردن را بسیار دوست داشت. مشغول ساختمان سازی بود که به نزدش رفتم. آن روز، کت و شلوار تازه ام را پوشیده بودم.

چهار شبانه روز بدون خستگی می جنگید!
مرحله ی سوم عملیات کربلای پنج، پای آقا مهدی تا زانو در گچ بود.
آثار جراحت و زخم در جسم ایشان لبریز وجود داشت و پزشکان بر استراحت مطلق ایشان تأکید داشتند.

همیشه در حال دویدن!
با آنکه سن و سالی از ایشان گذشته بود، بچه های کوچک و نوجوان را جمع می کرد، برای آنها کلاس های عقیدتی- سیاسی می گذاشت. حتی به آنها آموزش های نظامی می داد. سعی می کرد آنها را در مراسم مختلف شرکت دهد. خیلی...

بسته ی پر از گرمکن
همت و پشتکارش بی نظیر بود. همکلاسی های ابتدایی اش می گفتند که وقتی مدرسه می رفتیم هر بار که تصمیم می گرفت کاری را انجام دهد، تمام همتش را روی همان کار می گذاشت.

شلیک های روحیه بخش
« روزی در حیاط اداره، مشغول کار بودیم با سر و رویی خاکی؛ دو سه نفر از خانمهای معلم آمدند و پرسیدند که« آقای فخاری هستند؟» آنها را به داخل ساختمان راهنمایی کردیم؛ آنها شاید فکر کردند که ما فراش یا خدمتگذاریم!...

سینه خیز روی برف ها
با صد و بیست نفر افراد خارجی مباحثه کردم، می نشستم و برایشان از انقلاب می گفتم، از اهداف امام می گفتم، از کارهایی که در ایران واقع شده و آنها هم یادداشت می کردند

شناسنامه برای پلهای مناطق جنگی!
صدای در زدنش را شناختم. دویدم از پله ها پایین رفتم و در را باز کردم. خودش بود. آمد تو، سلام کرد و همان جا روی پله ها نشست. گفت که دنبال چند نفر از منافقین هستند. مخفی گاهشان چند کوچه بالاتر است و برای...

روزها جلسه، شبها حمله
جلسه ی فرماندهان در قرارگاه تیپ برگزار شده بود. همه آمده بودند جز آقا ولی. سابقه نداشت آقا ولی بدقولی کند و یا تأخیر داشته باشد. جلسه هم که بدون حضور ایشان برگزار نمی شد. وقتی پرس و جو کردیم، آقا ولی را...