The current route :
#تاریخ انقلاب اسلامی در راسخون
#تاریخ انقلاب اسلامی در مقالات
#تاریخ انقلاب اسلامی در فیلم و صوت
#تاریخ انقلاب اسلامی پرسش و پاسخ
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاوره
#تاریخ انقلاب اسلامی در خبر
#تاریخ انقلاب اسلامی در سبک زندگی
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاهیر
#تاریخ انقلاب اسلامی در احادیث
#تاریخ انقلاب اسلامی در ویژه نامه

با يک کمر نارنجک خط را شکست
ضعيف شده بود؛ ولي سرپا بود. گاهي پاي زخمي اش اذيتش مي کرد. اصرار داشتم ترکش پيشاني اش را درآورد. مي گفت: « بايد بماند و روز قيامت شهادت بدهد. »

امروز روز آسودگي نيست
ما در مهاباد در مقري مستقر شديم که نزديک ارتش بود. حاج مهدي گفت: « اگر بفهمند تعدادمان کم است بيکار نمي نشينند. نبايد بگذاريم که بفهمند چند نفر هستيم. بايد کاري کنيم که فکر کنند تعداد ما زياد است. »

با يک دست کارهايش را انجام مي داد
پيش از عمليات فتح المبين، هر واحدي روي تپه هاي منطقه ي پشت ارتفاعات « تيه شکن »، در جايي مستقر بود. چادر ما نيز روي تپه اي بلند قرار داشت. در آن محل، يک حسينيه براي عزاداري و سينه زني و يک حمام مناسب با...

من نزدم، خدا زد
روزي بينا با يک سطل آب افتاد به جان بچّه ها. چند نفر را خيس کرد. فهميديم ميل مزاح دارد. گفتيم: « الآن وقت بيکار نشستن نيست. » دست به کار شديم. يکي شيشه ي مربا برداشت، يکي آفتابه و يکي سطل. کادر فرماندهي...

شب به ياد ماندني
شب از نيمه گذشته بود همه در پشت نخلها، در گُصبه ي آبادان روبروي رودخانه ي پرتلاطم اروند استقرار يافتيم. منتظر بوديم که آب بالا بيايد و باصطلاح ( مَد ) بشود. انتظار مثل خوره بجانمان افتاده بود، همه چيز...

تشکلی حافظ و پیشبرنده
آنچه بر روی دوش بسیج دانشجویی جهت صیانت از انقلاب هست، مبارزه با استکبار و ایادی آن در دانشگاه و مقابله با انحرافات فکری و اعتقادی در عرصهی دانشگاهی بهعنوان مبدأ تحولات کشور است.

حليم ريگ دار
زمستان سال 1364، شب عمليات والفجر هشت، در يکي از شهرهاي متصل به اروند، سوار بر قايق، به آهستگي به طرف ساحل دشمن در آن سوي اروند رود در حرکت بوديم. هنوز برادران غواص درگير نشده بودند و سکوت، سراسر

به اين ميگن سبيل!
هنوز قيل و قالشان به راه است. همه اش به خاطر حاجي است. به اندازه ي تمام دشتهاي خوزستان، اميد، استقامت و شادي ميان آنان قسمت کرد. طنين صدايش تو دل همه ي ما ماند: « برادران! بايد همه يکدل و هم صدا باشيم....

حضور روحيه بخش
تازه يک عمل جرّاحي را پشت سر گذاشته بودم و دکتر معالجم گفته بود: « استراحت کن. » به عيادتم آمد. روحيّه ي خوبي نداشتم و از ماندن در خانه در عذاب بودم. کمي که حرف زديم، گفت: « بلند شو برويم روستاي « سي سخت...

شوخي زير آتش سنگين
نيزاري بود که بايد پاکسازي مي شد. چند سنگر از عراقي ها باقي مانده بود. بايد از کانالي رد مي شدند و به طرف خاکريز دشمن مي رفتند. منطقه خيلي نامن بود. بچّه ها کمي جا خورده بودند. حميد گفته بود جلو بکشند،...