0
The current route :
پدرهایی تحمل خواندن روضه حضرت علی‌اکبر(ع) نداشتند سایر شهدا

پدرهایی تحمل خواندن روضه حضرت علی‌اکبر(ع) نداشتند

در سال‌های پایانی دهه 60، پارچه نوشته‌ای در مجلس ماه مبارک رمضان جامعه مداح تهران، روی دیوار شبستان مسجد حاج ابوالفتح نصب شده بود که شهدای این جامعه را معرفی می‌کرد. آن سال‌ها، تعداد شهدایی که ذاکران ائمه...
شطرنج را فراموش کن ادبیات دفاع مقدس

شطرنج را فراموش کن

ايشان هيچ وقت طالب مال حرام نبودند و مرتّب به ما سفارش مي کردند که از مال حلال استفاده کنيم و در معاملاتي که انجام مي دهيم حق کسي را نخوريم. زيرا خدا در همه حال، حاضر و ناظر بر اعمال ماست. کلاس چهارم ابتدايي...
مي ترسم چشمم به نامحرم بيفتد! ادبیات دفاع مقدس

مي ترسم چشمم به نامحرم بيفتد!

در زمان فرماندهي بروجردي کساني بودند که پشت سر او حرف مي زدند و به او نسبت هاي ناروا مي دادند. آمدم به او گفتم: «بعضي ها پشت سر شما، همچين حرف هايي مي زنند.» خيلي ناراحت شد و رفت توي هم.
حمیت و پایبندی به احکام شرعی در سیره ی شهدا ادبیات دفاع مقدس

حمیت و پایبندی به احکام شرعی در سیره ی شهدا

پایبندی به احکام شرعی در سیره ی شهدا و تقید به ضوابط شرعی و دینی از آموزه های عملی شهدا است که در این مقاله به آن می پردازیم.
مرز بي بند و باري و تقيّد ادبیات دفاع مقدس

مرز بي بند و باري و تقيّد

خودم که مي رفتم جبهه، نامه را برداشتم. وقتي به منطقه رسيدم، محمّد حسين آمد پيشم. سرو رويش خاکي بود. خستگي را مي شد از قيافه اش خواند. نامه را که ديد کمي مکث کرد. دوربيني را که از گردنش آويزان بود به من...
سيلي به گوش بازجو! ادبیات دفاع مقدس

سيلي به گوش بازجو!

در کلاس اوّل راهنمايي درس مي خواند. يک روز با هم به سرِ زمين رفته بوديم. هوا گرم بود و ما تشنه. هندوانه اي از زمين همسايه کندم و مشغول خوردن شدم، به اسدالله گفتم: « بيا بخور! بيا ديگر! »
ايراني غيرت دارد ادبیات دفاع مقدس

ايراني غيرت دارد

فرياد زد: «تا من اشاره نکردم کسي حق ندارد شليک کند، بگذاريد آن قدر بيايند جلو که بتوانيد ساعت مچي شان را ببينيد.»
همين الآن برو حلاليّت بطلب! ادبیات دفاع مقدس

همين الآن برو حلاليّت بطلب!

در جمع زندان هاي سياسي مسلمان، تشکيلاتي به نام «کمون» وجود داشت؛ (زندگي اشتراکي). اين گونه زندگي کردن، تقليدي از تفکّرات کمونيستي بود؛ به طوري که امکانات افراد از قبيل پول، لباس، کتاب، دمپايي، غذا، ميوه...
کتاب هاي مبتذل را آتش زدند. ادبیات دفاع مقدس

کتاب هاي مبتذل را آتش زدند.

«مسعود غفور زاده»- پسر خاله ي آقاي چيت چيان- رو به علي اکبر رهبري گفت: «جهاد سازندگي اين نزديکي ها انباري دارد پر از پليت، اگر اجازه بدهيد از آن جا بياوريم.»
معلم هاي ما حجاب درستي ندارند ادبیات دفاع مقدس

معلم هاي ما حجاب درستي ندارند

شش هفت سالش که بود، يک روز با هم زديم به صحرا. بايد براي گوسفندها علوفه جمع مي کرديم. توي راه که مي رفتيم، ديم زار زياد بود. خواستم کار را آسان کنم. گفتم: «بيا از همين علف هاي اين جا بکنيم و ببريم.»