0
The current route :
سي صد و يکي! ادبیات دفاع مقدس

سي صد و يکي!

بچه نظام آباد تهران است و حالا در منطقه بازي شيخ مشهد زندگي مي کند؛ جايي که يکي از مراکز محروميت است. سال 65 که نوجواني پانزده ساله بود، به عنوان نيروي عادي در جبهه ها شرکت کرده و دين خود را به انقلاب...
چنين گفتند شهيدان سایر مقالات

چنين گفتند شهيدان

جهل حاکم بر يک جامعه، انسان‎ها را به تباهي مي‎کشد و حکومت‎هاي طاغوت، مکمل‎هاي اين جهل‎اند و شايد قرن‎ها طول بکشد که انساني از سلاله پاکان زائيده شود و بتواند رهبري يک جامعه سردرگم و سر در لاک خود فرو برده...
رويش به رنگ سرخ سایر مقالات

رويش به رنگ سرخ

شايد نامش برايت آشنا باشد، خيلي ها او را با دست‌نوشته‌هايش مي شناسند. نوشته هاي عميق و زيبايي که محال است آن را بشنوي و لحظه اي به فکر فرو نروي: «محمدحسن تجلي» را مي گويم. نمي دانم مي شود او را در چند...
محبوبيت با سر باندپيچي شده ادبیات دفاع مقدس

محبوبيت با سر باندپيچي شده

صبح زود توي يک روستاي متروک و خالي از سکنه نزديک تنگه چزابه از ماشين پياده شديم. صداي انواع اسلحه‎ها و انفجار از راهي نزديک شنيده مي‎شد. اولين بار بود که به جبهه آمده بود و به همه چيز و همه صداها مشکوک...
پرواز تا آسمان محمد ادبیات دفاع مقدس

پرواز تا آسمان محمد

چوبش را محکم گرفته بود دستش و نشسته بود سر کوچه. با چشمانش هم همه را و همه جا را مي‎پاييد. تا جواني را مي‎ديد که مشکوک مي‎زند، مي‎رفت سراغش و همان‎جا سر کوچه نگه‎اش مي‎داشت. جوان تا محمد را مي‎ديد که چوب...
مجنون صد توماني ادبیات دفاع مقدس

مجنون صد توماني

نگاهي به علي کردم و با افسوس گفتم: «بازم خوش به حال تو. من که اگر حرف از جبهه بزنم ننه ام غش مي کند و آقاجان با کمربند مي افتد به جانم. به جان علي، عشق جبهه دارد ديوانه ام مي کند.»
سجده خونين فرجام نذر علي(ع) ادبیات دفاع مقدس

سجده خونين فرجام نذر علي(ع)

مادرش گوش‎هايش را در کودکي سوراخ کرده او را غلام حضرت علي(ع) و نذر آن بزرگوار کرده بود. او هم زيبا و عاشقانه درست مانند سرورش علي(ع) بر سجاده نماز با تيري که دشمن کافر به سرش شليک کرده بود به شهادت رسيده...
آن که فهميد... آنكه نفهميد ادبیات دفاع مقدس

آن که فهميد... آنكه نفهميد

وقتي بچه‎ها به پيرمرد گير دادند که از خاطرات فرزندش محمدرضا بگويد، اول طفره رفت و گفت چيز زيادي از او به ياد ندارد. دست آخر خدابيامرز، يکي از خاطراتي را که از ديد خودش ساده مي‎آمد، تعريف کرد. آن پدر که...
شيريني دندان شکن ادبیات دفاع مقدس

شيريني دندان شکن

ياد آن روزها به خير! خيلي عاشق جبهه بودم؛ به خصوص اسفند ماه 1364 که اسراي عمليات والفجر هشت را در مراکز استان‎ها و شهرستان‎ها و از جمله شهر ما، زرند، آورده بودند تا مردم شاهد پيروزي رزمندگان اسلام باشند.
تا گفتم خانواده شهيد است، بلند شدند ادبیات دفاع مقدس

تا گفتم خانواده شهيد است، بلند شدند

آن مرد که رفت و دل‎ها در گروي جذبه الهي‎اش ماند، نه با سخن که در رفتار و کردارش، چنان کرده بود که حضرت حق، نوري آن‎چنان پر جذبه به او بخشيده بود. جامعيت رفتار وي، در آگاهان به سيره بزرگان دين، تلقي پيروي...