0
The current route :
مقاومت‌گرایی ایدئولوژیک در دوران دفاع مقدس (1) سایر مقالات

مقاومت‌گرایی ایدئولوژیک در دوران دفاع مقدس (1)

ماهیت خاص انقلابها از یک‌سو و ویژگیهای متمایزکننده انقلاب اسلامی از سایر انقلابها از سوی دیگر، فرصتی مغتنم برای تحلیلگران سیاسی ــ اجتماعی پدید آورد تا با تامل در واقعه انقلاب اسلامی به گونه‌ای نو، عمق...
قصه های مینی مالیستی جنگ (2) ادبیات دفاع مقدس

قصه های مینی مالیستی جنگ (2)

٥٣- مسؤول برگرداندن شهدا و مجروحين بوديم. ديدم دو نفر، شهيدي را مي‌برند عقب. فكر كردم ترسيده‌اند. جنازه را بهانه كرده‌اند. سن و سالشان كم بود. گفتم: «كجا؟ ما مي‌بريمش.» يكي گفت: «نمي‌شه خودمون بايد ببريم.»...
قصه های مینی مالیستی جنگ (1) ادبیات دفاع مقدس

قصه های مینی مالیستی جنگ (1)

١- چند روز قبل از امتحان‏ها از جبهه مي‌آمد، يك صندلي مي‏گذاشت زير درخت نارنگي وسط حياط، آن چند روز را درس مي‌خواند و با نمره‌هاي خوب قبول مي‌شد. نمره‌هاش هست. تازه با همين وضع توي كنكور هم قبول شد. آن...
بابايي به روايت همسر شهيد (8) عباس بابایی

بابايي به روايت همسر شهيد (8)

شهيد بابايي هميشه با سري تراشيده، پيراهن و شلواري ساده در محافل حاضر مي شدند و اين باعث شده بود تا خيلي ها او را نشناسند و البتّه اين خواسته خودِ او بود که هميشه ناشناس باشد. زماني که در پايگاه دزفول خدمت...
بابايي به روايت همسر شهيد (7) عباس بابایی

بابايي به روايت همسر شهيد (7)

سرهنگ خلبان حق شناس، نماينده نيروي هوايي در قرارگاه هويزه بودند. من به همراه سرهنگ بابايي که در آن زمان پست معاونت عمليات را به عهده داشتند، براي تحويل پست سرهنگ حق شناس به قرارگاه رفته بوديم. در برخوردهاي...
بابايي به روايت همسر شهيد (6) عباس بابایی

بابايي به روايت همسر شهيد (6)

از جمله ويژگيهاي مديريت و فرماندهي عباس اين بود که او پيوسته مراقب افراد و اطرافيان خود بود. تلاش مي کرد تا از وضع آنان باخبر باشد و چنانچه مشکلي داشتند با تمام توان مي کوشيد تا مشکل آنان را برطرف کند. روزي...
بابايي به روايت همسر شهيد (5) عباس بابایی

بابايي به روايت همسر شهيد (5)

عباس نمازش را بسيار با آرامش و خشوع مي خواند. در بعضي وقتها که فراغت بيشتري داشت آيه «ايّاک نَعبُدُ و ايّاک نَستَعينْ» را هفت بار با چشماني اشکبار تکرار مي کرد. به ياد دارم از سن هشت سالگي روزه اش را...
بابايي به روايت همسر شهيد (4) عباس بابایی

بابايي به روايت همسر شهيد (4)

هميشه پدرم آرزو داشت، عباس پزشک و ترجيحاً دکتر داروساز شود. شايد اين بدان علّت بود که خودش کمک داروساز بود و چنين مي پنداشت که اگر عباس پزشکي بخواند، در آينده خواهد توانست با دريافت جواز داروخانه، در کنار...
بابايي به روايت همسر شهيد (3) عباس بابایی

بابايي به روايت همسر شهيد (3)

در حال عبور از خيابانِ منتهي به دبستان دهخدا بودم که زنگ مدرسه به صدا درآمد و عباس، که آن زمان در کلاس پنجم ابتدايي درس مي خواند، همراه با دانش آموزان از مدرسه خارج شد. او با ديدن من به طرفم آمد. پس از...
بابايي به روايت همسر شهيد (2) عباس بابایی

بابايي به روايت همسر شهيد (2)

تهران همان قدر که مسوليت هاي او بيشتر شد ، زماني هم مي توانستيم با هم باشيم کم تر شد. بچه ها ديگر به نبودن دو هفته ، يک ماه پدرشان عادت کرده بودند. مدرسه اي که بايد مي رفتم نزديکي هاي شاه عبدالعظيم بود...