خیانت آدمی‌زاد
روزی بود، روزگاری بود. یک بابایی بود که بار سفر را بست و راه افتاد و رفت و رفت تا رسید به بیابانی. این طرف و آن طرف را نگاه کرد تا چشمش افتاد...
Monday, January 30, 2017
جهانگیر
یکی بود، یکی نبود. در زمان‌های قدیم مردی بود به اسم قورکاکا و این بابا سه پسر داشت به اسم ورمن کاکا، زورکاکا و جهانگیر. دو پسر بزرگش سرشان به...
Monday, January 30, 2017
کج کردی، خوب کج کردی
در زمانی که حضرت موسی زندگی می‌کرد، مردی بود که آب کشی می‌کرد و هر روز خدا در کوچه و بازار می‌گشت و داد می‌زد تا یکی او را برای آب کشی ببرد....
Monday, January 30, 2017
مرغ یک پا دارد
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. جانم که شما باشید، تو یکی از آبادی‌های اصفهان درویشی بود و این بابا دوروبر آبادی و شهر می‌گشت تا بلکه...
Monday, January 30, 2017
مرغ تخم طلا
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان‌های قدیم یک بابای خارکنی بود که زنی داشت و دو تا پسر. اسم یکی را گذاشته بود سعد و یکی را هم...
Sunday, January 29, 2017
چل کلید
روزی بود، روزگاری بود. در زمان‌های قدیم پادشاهی بود که هفت پسر داشت. روزی پسرها راه افتادند و رفتند شکار. همین که رسیدند، با هم قرار گذاشتند...
Sunday, January 29, 2017
زنی که یازده شکم زایید
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان‌های قدیم زن و شوهری بودند و این زنه هر سال می‌زد و حامله می‌شد و بچه‌ای که می‌زایید، دختر...
Sunday, January 29, 2017
شمعدان نقره، شمعدان طلا
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان‌های قدیم دو تا برادر بودند که تو دو شهر پادشاه بودند. برادر بزرگه، یا به قولی پادشاه اولی...
Sunday, January 29, 2017
سه درویش
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان‌های قدیم، سه تا درویش بودند که با هم زندگی می‌کردند و کم و زیاد، هر چی به دست می‌آوردند، با...
Sunday, January 29, 2017
چهل برادر
روزی بود، روزگاری بود. در زمان‌های قدیم پادشاهی بود که چهل تا پسر داشت. روزی پسرها کله کردند و رفتند پیش پدرشان و گفتند می‌خواهند زن بگیرند،...
Sunday, January 29, 2017
حلال‌خور
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان‌های قدیم یک بابایی بود که هر چی درمی‌آورد، خرج شکمش می‌کرد، ‌اما سیرمانی نداشت و مانده بود...
Sunday, January 29, 2017
بخت بیدار
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان‌های قدیم جوانی بود به اسم شیرعلی و با این که سن و سالی ازش گذشته بود، با جوان‌ها سنگ بازی...
Sunday, January 29, 2017
بزن بابا، بزن بابا، چه خوب خوب می‌زنی بابا
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان‌های قدیم یک بابای پیری بود که با زن و پسر و سه دخترش زندگی می‌کرد. روزی این سه تا دختر که...
Sunday, January 29, 2017
شاهرخ و نارپری
روزی بود، روزگاری بود. در زمان‌های قدیم پادشاهی بود و این بابا پسری داشت که اسمش شاهرخ بود، ولی مردم به‌اش می‌گفتند شاهرخ شاه. پادشاه و زنش آن...
Sunday, January 29, 2017
نارنج و ترنج
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم پادشاهی بود که چهل تا زن داشت، اما صاحب بچه نشده بود و اجاقش کور بود. به هر دری زد...
Friday, January 27, 2017
زورممد
روزی بود، روزگاری بود. در زمان های قدیم پیرمرد خارکنی که بی تخم و ترکه مانده بود و با زنش زندگی می کرد. این بابا کله ی سحر پا می شد و از خانه...
Friday, January 27, 2017
سام و ملک ابراهیم
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم حاکمی بود که از هر دو چشم کور شده بود. این بابا شب تو خواب دید مرد سفیدپوشی به اش...
Friday, January 27, 2017
تاج الملوک
روزی بود، روزگاری بود. در زمان های قدیم پادشاه عادلی بود به اسم ملک زیور که نمی گذاشت آب تو دل مردمش تکان بخورد. روزی که رو صندلی نشسته بود و...
Friday, January 27, 2017
دختر شهر هیچاهیچ
روزی بود، روزگاری بود و شهری بود به اسم هیچاهیچ و تو این شهر دختری زندگی می کرد. عمه اش دو تا تخم مرغ به اش داد که ببرد پیش عطار. دختره تخم مرغ...
Friday, January 27, 2017
سفره ی ابوالفضل
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم یک بابای فقیری بود و دختری داشت که مادرش مرده بود و این دختره تو خانه ی پدر آب خوش...
Friday, January 27, 2017