فرامرز نمک شناس
در روزگار قدیم تاجری بود و این بابا سه پسر داشت. وقتی دید پیر و ناتوان شده، پسر بزرگش را خواست و گفت دیگر پیر و از کارافتاده شده و می خواهد کسب...
Wednesday, January 25, 2017
زرگیسو
روزی بود، روزگاری بود. در زمان های قدیم پادشاهی بود که مال و منال زیادی داشت، آن قدر که حساب و کتابش از دست خودش هم دررفته بود. اما برخلاف پادشاه...
Wednesday, January 25, 2017
پادشاه و سه پسرش
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم، زیر این گنبد کبود پادشاهی بود که سه تا پسر داشت. روزی این پادشاه همین طور که پسرها...
Wednesday, January 25, 2017
دختر پری‌زاد
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم پادشاهی بود. از قضا، نه این پادشاه اولادی داشت و نه وزیرش. پادشاه به هر دری زد که...
Tuesday, January 24, 2017
سبزپری
آورده اند که در شهر سراندیب، پادشاهی فرمان می راند به اسم عارض شاه. این پادشاه وزیری داشت و بین آن ها همیشه ی خدا صلح و صفا بود. از عمر این پادشاه...
Tuesday, January 24, 2017
سیب حضرت سلیمان
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم پادشاهی بود که صاحب سه تا پسر بود، به اسم ملک محمد و ملک ابراهیم و ملک جمشید. این...
Tuesday, January 24, 2017
دختر پادشاهی که حرف نمی‌زد
روزی بود، روزگاری بود. در زمان های قدیم مردی بود که تن به کار نمی داد و هر روز خدا، صبح از خانه می زد بیرون و می رفت زیر درختی می خوابید و تنگ...
Tuesday, January 24, 2017
سه خواهر
روزی بود، روزگاری بود. در زمان های قدیم یک بابایی بود که از دار دنیا تنها سه تا دختر داشت که مادرشان مرده بود و پدرشان هم بعد از فوت مادر دخترها...
Tuesday, January 24, 2017
داستان سه برادر
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم پادشاهی بود و این بابا سه تا پسر داشت. گذشت و گذشت تا پسرها جوان شدند و پدرشان هم...
Tuesday, January 24, 2017
افسانه‌ی سه برادر
روزی بود، روزگاری بود. در زمان های قدیم سه برادر بودند و پدر این سه نفر هر روز صبح راه می افتاد و می رفت کار می کرد و خرج زندگی شان را درمی آورد....
Tuesday, January 24, 2017
اسب گل بدن
روزی بود، روزگاری بود. در زمان های قدیم پادشاهی بود که سه تا پسر داشت. سیامک و سیاوش برادرهای تنی بودند و سمندر، پسر کوچکه ی پادشاه از زن دیگری...
Tuesday, January 24, 2017
چغون دوز
روزی بود، روزگاری بود. در زمان های قدیم یک بابای تاجری بود و پسری داشت به اسم ابراهیم. این ابراهیم را فرستاده بودند مکتب. روزی که از مکتب برمی...
Tuesday, January 24, 2017
پیله ور
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم یک بابای پیله وری بود که زنی داشت و پسر شیرخواری به اسم بهرام. هنوز پسره را از شیر...
Tuesday, January 24, 2017
بزی
روزی بود، روزگاری بود. در زمان های قدیم یک بابای خیاطی بود که از دار دنیا سه پسر داشت و یک دکان خیاطی و هر سه تا پسرش هم وردست پدرشان کار می...
Tuesday, January 24, 2017
راه و بی راه
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم تو یک شهری مرد راست و درستی بود و طوری میان مردم به جوانمردی معروف بود که همه به...
Tuesday, January 24, 2017
پیرمرد خارکن و سفره ی حضرت سلیمان
روزی بود، روزگاری بود. یک بابای پیر خارکنی بود که از دار دنیا فقط یک دختری داشت و هر روز خدا می رفت بیابان و خار می کند و می برد بازار، می فروخت...
Tuesday, January 24, 2017
خیر و شر
روزی بود، روزگاری بود. در زمان های قدیم دو پسر بودند یکی اسمش خیر بود و آن یکی هم شر. روزی بچه ها جمع شده بودند و بازی می کردند و باید یکی اوستای...
Tuesday, January 24, 2017
شاه عباس
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم رمالی بود و این بابا زن نجیب و سربه راهی داشت که هر روزه قالی می بافت و از هر انگشتش...
Tuesday, January 24, 2017
دختر شیر افکن
روزی بود، روزگاری بود. در زمان های قدیم شاه زاده ای بود که سن و سالی ازش گذشته بود، می گویند سی و پنج ساله بود و هنوز عزب اوغلی مانده بود و هر...
Tuesday, January 24, 2017
شاه عباس و دختر شاه پریان
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم پیرمرد تنهایی بود. این بابا خانه ی بزرگی داشت و شب که می شد کتاب مخصوص خودش را می...
Tuesday, January 24, 2017