سیمرغ
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. مرد فقیر و نداری بود و با زن و بچه هایش زندگی می کرد. این بابا آن قدر بی کار ماند و ویلان گشت تا آخر...
Tuesday, January 24, 2017
بسه و خوسه و کلیلک
روزی بود، روزگاری بود. در زمان های قدیم زن و شوهر پیری بودند که بچه نداشتند. هر چه دوا درمان کردند، فایده ای نداشت و آخر سر رضا دادند به خواست...
Tuesday, January 24, 2017
هفت خواهران و دیو
روزی بود، روزگاری بود. در زمان های قدیم مادری بود و هفت تا دختر داشت. مادره که سرش را گذاشت زمین و عمرش را داد به شما، بعد از مدتی دیو رفت سراغ...
Monday, January 23, 2017
زبان بسته
یکی بود، یکی نبود. در زمان های قدیم یک بابای خارکنی بود که زنی و سه تا دختر داشت. روزی این بابا مثل هر روز خدا رفت کوه و بیابان و از این جا و...
Monday, January 23, 2017
خوشه ی اشرفی
در زمان های قدیم پیرمردی بود و این بابا سه تا دختر داشت. روزی دختر بزرگش از پدره خواست تا برایش چرخ نخ ریسی بخرد. پدره از آنجا که دخترها را خیلی...
Monday, January 23, 2017
نمکی
در زمان های قدیم پیرزنی بود که شوهرش مرده بود و با هفت دختر دم بخت در خانه ی کنار شهر زندگی می کرد. دخترها هر روز خدا کار و بار زندگی شان را...
Monday, January 23, 2017
جانور ارگنج و ابراهیم
روزی بود، روزگاری بود. در زمان های قدیم یک بابایی بود که هر روز می رفت شکار و چند پرنده می زد و شکم خودش و زن و بچه هایش را سیر می کرد. سال ها...
Monday, January 23, 2017
پسر پادشاه و شهبانوي پریان
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم پادشاهی بود و این بابا سه تا زن داشت و از هیچ کدام صاحب اولاد نشده بود و اجاقش کور...
Monday, January 23, 2017
پری زاد
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم پیرزنی بود و پسر کوچکی داشت. گذشت و گذشت و پسره بزرگ شد. روزی رو کرد به مادرش و گفت...
Monday, January 23, 2017
احمد بدبیار
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم پیرزنی بود و این زنه پسری داشت که به اسم احمد. کار زنه این بود که نخ می رشت و با...
Monday, January 23, 2017
تیرکمانی که قلب تیرانداز را نشانه گرفت
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم بابای پیری بود و پسری داشت. روزی پسره رفت سروقت پدرش و گفت همه ی بچه ها تیرکمان دارند،...
Monday, January 23, 2017
شازده ابراهیم
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم پادشاهی بود و دختری داشت. این دختره با ابراهیم، پسر وزیر سر و سری داشت و پادشاه از...
Monday, January 23, 2017
شاه و وزیر
روزی بود، روزگاری بود. شهری بود، شهریاری بود. پادشاهی بود و این بابا زنی داشت که از خوشگلی تو دنیا لنگه نداشت. این پادشاه آن قدر زنه را دوست...
Monday, January 23, 2017
سبزگیسو
روزی بود، روزگاری بود. در زمان های قدیم، پیرزن فقیری زندگی می کرد و پسری داشت به اسم جان مراد. شوهر این پیرزن که شکارچی بود، چند سال پیش مرده...
Monday, January 23, 2017
ماه پیشانی
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کی نبود. در زمان های قدیم مردی بود و زنی داشت که خاطرش را خیلی می خواست. دختری هم داشت به اسم شهربانو که خوشگل...
Monday, January 23, 2017
گاو پیشانی سفید
یکی بود، یکی نبود. در زمان های قدیم یک بابایی بود و پسری داشت به اسم گرگین. این پسره هنوز از آب و گل درنیامده بود که زد و مادرش سرش را گذاشت...
Monday, January 23, 2017
گیس طلا و اسب سیاه
روزی بود، روزگاری بود. در زمان های قدیم پادشاهی بود و این پادشاه دختری داشت به اسم گیس طلا، دختر هم اسب سیاهی داشت که پریزاد بود. گذشت و گذشت...
Monday, January 23, 2017
دلدل
روزی بود، روزگاری بود. پادشاهی بود که سه تا پسر داشت، دو تا از یک زن و یکی از زن دیگری. روزی زد به سر پسرهای پادشاه که بروند و سه اسب بخرند و...
Monday, January 23, 2017
ملک جمشید و کره اسب دریایی
روزی بود، روزگاری بود. در زمان های قدیم یک پادشاهی بود و پسری داشت به اسم ملک جمشید. وقتی این پسره فقط ده سالش بود، زد و مادرش مرد و پسره افتاد...
Monday, January 23, 2017
تسبیح گرانبها
در زمان‌های قدیم، پادشاهی بود. روزی این بابا با وزیرش از راهی رد می‌شدند. پادشاه سواره بود و وزیر پیاده. تو راه تسبیح گران قیمتی پیدا كردند....
Saturday, November 19, 2016