راسو و گربه
ماده گربه‌ای سخت پریشان و افسرده بود که بچه‌ای نیاورده بود، پیش دوست خود ماده راسو رفت و غم خود را با او در میان نهاد. راسو به او گفت: «چرا نمی‌آیی...
Monday, May 30, 2016
تمساح و گراز
فوئه در میانه‌ی رود شنا می‌کرد تا شکاری پیدا کند، ناگهان از دور چشمش به جانور عجیبی افتاد که به طرف رود می‌آمد. با خود گفت: «خدا را شکر! طعمه‌ی...
Monday, May 30, 2016
راکانگا و رامامبا
می‌گویند: «کند همجنس با همجنس پرواز!» لیکن این ضرب المثل در زمانی که همه‌ی جانوران به یک زبان حرف می‌زدند و هنوز ضرب المثل‌ها‌ ابداع نشده بودند،...
Monday, May 30, 2016
تمساح و خارپشت
تاندراکا، (خارپشت) روزی در ساحل رودی می‌گشت. اندکی دورتر از او، گاوچرانان خردسال ساکالاوی در چراگاه گاو می‌چرانیدند و آواز می‌خواندند و با گل...
Monday, May 30, 2016
غوک و هفت دیو
هوا تازه روشن می‌شد و دو مسافر بدشواری ستیغ درختان را از دور تمیز می‌دادند. ایماهاتسانا و تسیماتیامباوانی ساعت‌های درازی بود که راه می‌سپردند.
Monday, May 30, 2016
برزگر
سپیده دمان تسیتانانتسوا حصیر خود را لوله کرد و روی به راه نهاد. پیش از آن که خورشید پرتو زرین خود را بر برنجزارها بتابد، تسیتانانتسوا، که مردی...
Monday, May 30, 2016
کایمان بزرگ
داستانسرای پیر مالگاشی گفت: «باور می‌کنی، بکن، باور نمی‌کنی، مکن! اگر باور بکنی هوا خوب می‌شود و اگر باور نکنی باران می‌بارد، زیرا دروغگو من...
Monday, May 30, 2016
شکم پرست
رالامب پیرمردی بود تنگدست و بی‌چیز لیکن بسیار شکم پرست. در روز یک یا دو بار برنج بی‌نمک خوردن او را خشنود نمی‌کرد. در دهکده نمک پیدا نمی‌شد و...
Monday, May 30, 2016
خاکستر فروش
هر بار که جشنی در دهکده برپا می‌شد بانائوازی امیدوار می‌شد و آرزو می‌کرد که چیز دیگری جز کله و پاچه‌ی گاوی که قربانی می‌کردند نصیبش بشود، لیکن...
Monday, May 30, 2016
دله
آنان سه خواهر بودند و چون از آن زمان مدتی دراز گذشته است کسی نامشان را به یاد ندارد، لیکن خواهر کوچک که اشتهایی عجیب و فرو ننشستنی داشت لقب «دله»...
Monday, May 30, 2016
نگانو یا چهار ابله
حوصله‌ی امیر در کپر بزرگ خود سر رفته بود. گوشش چندان تعریف و تمجید ستایش آمیز درباره‌ی زیبایی و توانایی و هوش و خرد خود شنیده بود که خسته شده...
Monday, May 30, 2016
دهن لقی یا تسیکیفوی جهانگرد
تسیکیفو پس از غیبتی طولانی به دهکده‌ی خود باز می‌گشت. سپیده دمان بیدار شده و روی به راه نهاده بود.
Sunday, May 29, 2016
تنها سر
در دهکده‌ای مادری با هفت پسر خود به سر می‌برد. نام آنان در افسانه‌ها نمانده است و چه خوب زیرا نام‌های مالگاشی بسیار دور و درازند و نوشتن آنها...
Sunday, May 29, 2016
داستان کسی که در پی چیزی شگفت انگیز می‌گشت
خود زاتوف هم نمی‌دانست در پی چه می‌گردد و چه می‌خواهد اما می‌پنداشت که هرگاه آن را پیدا نکند نمی‌تواند آرام بگیرد و راحت بنشیند.
Sunday, May 29, 2016
عروسی ریالی
ریالی جوانی بسیار زیبا و برازنده بود. پدر و مادرش آرزو داشتند که او هر چه زودتر زنی بگیرد، لیکن ریالی بسیار مشکل پسند بود و هر دختری را نمی پسندید....
Sunday, May 29, 2016
سه خواهر
پدر و مادرشان آنان را مافوکلی، فونی کلی و فوتسی کلی نام نهاده بودند و معنای این واژه‌ها «سرخ کوچک» و «زمرد کوچک» و «سفید کوچک» است.
Sunday, May 29, 2016
رامیکیلوک شاه
چند روز بود که زورق بر رود بزرگ می‌لغزید و مردان به آهنگ پاروهایی که بر آب می‌خوردند آواز می‌خواندند:
Sunday, May 29, 2016
رانورو
می‌گویند زازاواویندرانو ها، یعنی دختران آب، صدها سال پیش در عهد قوم افسانه‌ای وازیمبا ها، که اجداد مالگاشیان بوده‌اند، زندگی می‌کردند.
Sunday, May 29, 2016
دختر آب‌ها و ماهیگیر بینوا
مدت‌ها پیش ماهیگیری رنسوا نام در دهکده‌ی «سه انبه» به سر می‌برد. این دهکده عبارت از چند کلبه‌ی فالفا یی بود که سه درخت کهن سال و عظیم انبه با...
Sunday, May 29, 2016
مار هفت سر و سرسیمین
اما گوش کنید تا به شما بگویم که مار هفت سر مدتی پس از بلعیدن ثروت‌های آندریامباهواکا چگونه مرد. روزی رنیتسیمامانگا با این مار هراس انگیز اختلافی...
Sunday, May 29, 2016