غول گیسوبلند
روزی، روزگاری زنی بود كه بچه‌اش نمی‌شد اما هر روز دعا می‌كرد كه «روان كوه» فرزندی برای او بفرستد. سرانجام آرزویش برآورده شد و روزی كه شوهرش برای...
Friday, May 27, 2016
كوئكو تسین و هیولا
بامدادی «آنانسی» و پسرش «كوئكو تسین» برای شكار به جنگل رفتند. از راه باریكی كه به طور مارپیچ در میان درختان كشیده شده بود پیش می‌رفتند و بر فرشی...
Friday, May 27, 2016
لاك پشت و پلنگ خانه‌ای می‌سازند
فصل خشك سال بود، روزهایی كه همه‌ی جانوران با هم به خوشی در آفریقا زندگی می‌كردند. فصل خشكی هوا موقع خانه ساختن بود و پلنگ كه جانور مغروری بود،...
Friday, May 27, 2016
نتوم بایند ماجراجو
سرور دهی دختری داشت كه با دیگر دختران ده تفاوت بسیار داشت. وی به جای آنكه به كارهای زنانه بسنده كند و كارهای سخت و خطرناك را به مردان واگذارد،...
Friday, May 27, 2016
حلقه‌ی گم شده
در دربار شاهی دو درباری بودند كه با هم دوستی بسیار داشتند. یكی «مائو» نام داشت و دیگری «فیا». و با این كه هر دو در كار خود كوشا بودند شاه فیا...
Friday, May 27, 2016
شكارافكن
روزی شكارافكن جوانی تیر و كمان برای دست پیدا كردن به شكار در جنگلی می‌گشت كه نزدیك بود در گودال ژرفی بیفتد. فریادهایی چنان عجیب از گودال می‌آمد...
Friday, May 27, 2016
ماجراهای سودیكا مبامبی
در روزگاران گذشته مردی بود كه دختر خورشید و ماه را به همسری خود برگزیده بود تنها مردی دلیر می توانست چنین همسری برای خود برگزیند.
Friday, May 27, 2016
موالیاكا و كلاغ
پیشترها، دختركی بود به نام «موالیاكا» كه با پدر و مادرش در دهكده‌ای نزدیك رودخانه‌ای، به خوشی و خرمی زندگی می‌كرد. بدبختانه روزی مادر دخترك افتاد...
Friday, May 27, 2016
برزگر و پریان درخت
روزگاری برزگری بود كه می‌خواست زمین باروری پیدا كند و در آن غله و سیب زمینی بكارد، كنار رودخانه، حاشیه جنگل، دامنه‌ی تپه‌ها و اطراف بوته زارها...
Friday, May 27, 2016
خیارهای جادو
روزگاری مرد جوانی بود به نام «وانج». در دهكده‌ای كه او زندگی می‌كرد زنان جوان بسیاری بودند، اما هیچیك از آنان حاضر نبود زن او بشود زیرا می گفتند...
Friday, May 27, 2016
عروس روان تندر
روزگاری، بسی پیش از روزگار ما، زنی بود كه شوهرش با دیگر جنگاوران قبیله به جنگ رفته بود و او در كلبه‌ی كوچكی كه از دیگر كلبه‌ها بسیار دور بود...
Friday, May 27, 2016
كوئج و باهیتی
روزگاری پسر بچه‌ای افریقایی به نام «كوئج» با مادر خود در دهكده‌ی كوچكی كه در كنار رودخانه قرار داشت زندگی می‌كرد. از سال‌ها پیش، تا آنجا كه كوئج...
Friday, May 27, 2016
هفت دختر حسود
روزی روزگاری، مرد و زن تنگدستی صاحب دختری شدند. دختر چنان زیبا و دلربا بود كه زن و شوهر باور نمی‌كردند آنچه می‌بینند به بیداری است. آنان او را...
Friday, May 27, 2016
عنكبوت حیله‌گر
زندگی عنبكوت بسختی می‌گذشت. او اندوخته‌ای نداشت، اما در این فكر بود كه چگونه می‌تواند بی‌آنكه رنجی بر خود هموار كند گنجی به دست آورد. سرانجام...
Friday, May 27, 2016
دم شاهزاده خانم فیلان
روزگار زنی سه پسر داشت كه همه او را بسیار دوست می‌داشتند چون زن پیر و فرسوده و ناتوان گشت و مرگش نزدیك شد، پسرانش بر آن شدند كه وعده‌ی چیزی را...
Friday, May 27, 2016
كدوی جادو
شامگاهی مادری پس از یك روز كار پر رنج به دهكده‌ی خود برمی گشت. زنبیلی بر سر نهاده بود. دختر كوچكش هم كه «فیوریرا» (Furaira) نام داشت، به دنبالش...
Friday, May 27, 2016
چهل و هفت رونین
در آغاز سده‌ی هیجدهم میلادی - که این داستان در آن هنگام رخ داده - کشور ژاپن به دست نایب‌السلطنه‌ای اداره می‌شد که او را شوگون می‌نامیدند.
Thursday, May 26, 2016
بیل دریا
در زمان‌های پیش ماهی‌ای که آن را بیل دریا می‌نامند (از سنگ‌پشتانی است که در خاور دور گوشتش را می‌خورند) مانند امروز دهانی دریده و گشاد نداشت....
Thursday, May 26, 2016
گربه‌ی خون‌آشام
گربه‌ی بزرگ و سیاهی نرم نرمک و بی‌صدا در باغچه‌ای وارد شد که شاهزاده هیزن نابشیما پیوسته با دختری اوتویو نام در آن جا گردش می‌کرد. گربه در جایی...
Thursday, May 26, 2016
عروس دریا
پیشترها ماهی‌ای که آن را عروس دریا می‌نامند ماهی‌ای بود چون دیگر ماهیان. کالبدی غضروفی و باله‌هایی و دمی داشت. روزی شاه دریاها او را به مأموریت...
Thursday, May 26, 2016