انجمن مانکن ها
«لوئیس» با خاموش شدن چراغ های فروشگاه، نفس راحتی کشید و روی صندلی فروشنده خودش را رها کرد. مردی با هیکل درشت و چهارشانه که به خاطر چهره سیاه...
Sunday, November 2, 2008
افطار بی موقع
آمیز رضا تا نیم تنه خود را زیر یک پتوی نیمدار پوشانده بود و بادبزن بدست، روی بام در رختخواب خود دراز کشیده بود. باد گرمی که از روی بامهای کاهگلی...
Sunday, November 2, 2008
خانه شنی
با حركتي نرم پيراهن ساتن آبي را روي زانويش پهن كرد. چندين بار چشمي سوزن را عقب برد و جلو آورد تا سوزن نخ شود. با هر كوكي كه مي‌زد، ساز دلش بيشتر...
Saturday, November 1, 2008
از پشت ابر
دکمه های پیراهنش را با سرعت بست و به دنبال جوراب هایش به اتاق رفت. سهیل که دفتر و مدادش را در دست گرفته بود، به دنبال پدر رفت و گفت: «بابا بگو...
Sunday, October 26, 2008
شوهر کامپیوتری
یکى بود، یکى نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. روزى روزگارى در ولایت غربت یک پیرزنى بود به نام «ننه قمر» و این ننه قمر از مال دنیا فقط یک دختر داشت...
Sunday, October 26, 2008
علي اکبر تو با چشمانت حرف بزن
جنگ بود و مردانگي؛ گلوله و آتش و ترکش و خون و آه و يا حسين (ع). يکي آسماني مي شد، يکي حسرت مي خورد. يکي طالب مي شد و يکي هم مي شد يادگاري دردمند؛...
Saturday, October 18, 2008
شانه‌هايت کو؟!
داستان )ملهم از خاطرات ايثارگران خراسان رضوي) روبروى در امامزاده که رسيد، اشک از چشمهايش مى‌باريد. صورتش پف کرده بود آن قدر گره روسرى آبى‌اش...
Saturday, July 26, 2008
آسیاب بادی های ذهن من، تخم مرغ های رنگی و بوی عیدی
بچه که بودم نزدیک عید همیشه دو تا کار مهم داشتم. یکی رنگ کردن تخم مرغ های عید و بعد هم خرید ماهی قرمز که همیشه دو تا بودند، یکی برای من و یکی...
Wednesday, June 25, 2008
چکمه
مادر لیلا، روزها، لیلا را می‌گذاشت پیش همسایه و می‌رفت سر کار. او توی کارگاه خیاطی کار می‌کرد. لیلا با دختر همسایه بازی می‌کرد. اسم دختر همسایه...
Wednesday, June 25, 2008
پلنگ و فلز
پلنگ روی تخته‌سنگی موج‌دار و سخت، قامت راست کرده بود و با آرواره‌های تیز و شکافنده‌اش گویی هوای دودآلود و باروت‌زده را می‌درید. شیار باریک و...
Sunday, June 22, 2008
لاله سرخ
امروز پنج شنبه است، بهتر است دنبال دسته اى از گلهاى لاله سرخ که سابقا در پارک شقايق ها مى‌روييد بروم و اگر شد چند تايى را بچينم و بر سر قبرم...
Sunday, June 22, 2008
گلايه
زن روى تختخواب دراز كشيده وبه سقف خيره شده بود. انگار به عمد نمى خواست به مرد بنگرد كه آرام در منظر نگاه اش قدم مى زد تا توجهش رابه خود جلب كند....
Wednesday, June 18, 2008
سلام اکبرآقا!
توى يکى از همين روزهاى پاييزى آذرماه که کار جديد مصاحبه با شهدا را دنبال مى‌کردم، دنبال سوژه بودم و بهونه، تقويم روميزى رو برداشتم و شروع کردم...
Tuesday, June 10, 2008
پرستوهاى زائر
بعد از پذيرفتن قطعنامه 598، رئيس جمهور عراق در مصاحبه‌اى گفت که “ما اسرا را به زيارت عتبات مقدسه خواهيم برد”. اين سخن که در دايره وسيعى انعکاس...
Sunday, June 1, 2008
ديروز او امروز من
در مطب را باز كردم و رفتم داخل. گوش تا گوش آدم نشسته بود. يك نگاه سرسري چرخاندم و با يك سر تكان دادن به سلام همه بيمارها يك جا جواب دادم. چشم...
Saturday, May 31, 2008
دوست خوب من
بالاخره دانشگاه قبول شدم؛ اما ناراحت شد. هر چى پرسيدم، چيزى نمى‏گفت. از وقتى شنيده بود دانشگاه قبول شدم، باهام حرف نمى‏زد. هر چى بهش مى‏گفتم...
Tuesday, March 11, 2008
تك درخت
سيمين با سيني از آشپزخانه بيرون آمد. ملوك خانم و يوسف توي هال رو به روي هم نشسته بودند. صداي خنده نامفهوم كودكي از يكي از اتاقها مي آمد. سيمين،...
Saturday, March 1, 2008
شهيد مراد دهنده‏
هفته گذشته پنج شنبه عصر، به مغازه‏اى رفتم تا خيرات بخرم و به گلزار شهدا ببرم و فاتحه بخوانم و براى درگذشتگانم طلب مغفرت كنم. برخورد خوب و سنجيده...
Tuesday, February 26, 2008
خوابى بد براى قنارى كوچك‏
گفتم: سنگ‏دل! * گفت: سنگ‏دل؟ گفتم:
Tuesday, February 26, 2008
اسب برفى
باد، صحرا را درو مى‏كرد. برگ‏هاى خاردار بر خاك نرم صحرا فرو مى‏باريد. نه درختى بود، نه پرنده‏اى، نه خيمه‏اى و نه جنبنده‏اى؛ تپه پشت تپه و بيابان...
Tuesday, February 26, 2008