The current route :
همه آنچه باید درباره میگ 29 روسی بدانید
چهار ستون یک دژ امنیتی: آیا کسبوکار شما واقعاً امن است؟
نماز؛ ستون هویت اسلامی و سرمایه تمدنی ایران
در جلسه اول خواستگاری چه بگوییم
ازدواج مجدد سالمندان؛ فواید و پیامدها
درمان افسردگی در افراد سالمند
علت کم خوابی و بدخوابی در سالمندان و درمان آن
سگگردانی و نگهداری سگ؛ از نفوذ سبک زندگی غربی تا چالشهای جامعه اسلامی
چرا سکوت در برابر ستم، همکاری با ستمگر است؟
سیّد عبدالوهاب نشاط اصفهانی خوشنویس صاحب نام سیزدهم هجری
مزار حضرت یعقوب (علیه السلام)
گناهان حضرت یوسف در قرآن
مخترعین معروف و اختراعات آنان
لنين، ولاديمير Lenin,Vladimir I.
متن کامل زیارتنامه امام رضا علیه السلام + صوت و ترجمه
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
تفاوت زیبایی نسبی و زیبایی مطلق
اسامی لطیف و دلنشین دخترانه
وجود خلط یا مخاط شفاف در مدفوع
برای برگشت مال از دست رفته چه دعایی بخوانیم؟

داستانی درباره جنگ تحمیلی
داستان زیبا به قلم شهید جانباز محسن صالحی حاجی آبادی:

میزبان شروع بندگی
تولد هشت سالگی دخترم را با هزار بهانه پشت سر گذاشتیم. اما اون دلش یک جشن صمیمی با دوستان میخواست. با کلی اصرار برای گرفتن جشن تکلیف که مناسبت بعدی بود قول گرفت. دخترم بسیار مشتاق بود و برنامههای بسیاری...

ماندگارترین یادگاری
فقط بیست و پنج ساله بودم که در یک تصادف به شدت مجروح شدم. بعد از چندین عمل جراحی و روزها بستری بودن در بیمارستان، تازه وقتی به خانه آمدم، زمان رویارویی با تلخترین اتفاق زندگیام بود. صمیمیترین دوستم...

مأمن انس و آرامش
مهمانی خانه پدربزرگ با همه مهمانیها فرق داشت. تمام مشکلات هفته را به امید پنجشنبه پشت سر میگذاشتیم تا دور هم پای خاطرات آنها بنشینیم. این هفته هم بعد از خوردن شام، در حیاط دور هم جمع شدیم پای حرفهای...

قرار هر ساله
وقتی اولین پرچم عزای امام حسین علیه السلام در اول محرم به اهتزاز در میآمد، حال و هوای شهر عوض میشد. شعر محتشم، دل شهر را آشوب میکرد و اندوه، تمام آسمان و زمین را فرا میگرفت. اما طبق رسم هر ساله، برای...

عطر آش نذری
وقتی کل خانواده و فامیل و حتی زائران و مجاوران آن امامزاده، دوشنبهها و مراسم آش نذری مادربزرگ را فراموش نمیکنند، هر هفته این خاطره برای همه ما مرور میشود. من آن زمان خیلی کوچک بودم، اما مادربزرگ با...

ستارگانی در آسمان تاریک شهر
مدتها بود که همسرم حال خوبی نداشت. تمام دلگرمی هم بودیم، به او میگفتم چیز خاصی نیست، اما هر روز بد و بدتر میشد. وقتی برای گرفتن جواب آزمایش رفتم، تمام بدنم میلرزید. چندین بار متصدی اسم ما را صدا زد...

زیارت با پای دل
پدرم کارگر بود و وضع مالی خوبی نداشتیم. من کلاس چهارم ابتدایی بودم و هشت خواهر و برادر دیگر هم داشتم. یک روز در مدرسه، معلممان در مورد مسابقه خاطره نویسی با موضوع زیارت صحبت کرد. همه بچهها در مورد این...

خدمتگذار آستان نور
به اداره رفتم تا درخواستم را به رئیس بخش ارائه دهد. ارتقای شغلی و پاداش میخواستم و فقط میخواستم خیابان محل کارم را تغییر دهم. وقتی آن مسئول خواستهام را شنید تعجب کرد اما اصرار مرا که دید قول داد که...

پیوندی آسمانی در قطعهای از بهشت
با معرفی یکی از دوستانم و با تعریفهایی که او برایم کرده با خانوادهام برای آمدن خواستگار ای به منزلمان صحبت کردم. با خانواده چند باری آمدند و رفتند و ساعتها با هم حرف زدیم تا فهمیدم که دنیا هایمان از...