The current route :
اطلاعات جالبی که درباره کوه دماوند باید بدانید!
همه آنچه باید درباره میگ 29 روسی بدانید
چهار ستون یک دژ امنیتی: آیا کسبوکار شما واقعاً امن است؟
نماز؛ ستون هویت اسلامی و سرمایه تمدنی ایران
در جلسه اول خواستگاری چه بگوییم
ازدواج مجدد سالمندان؛ فواید و پیامدها
درمان افسردگی در افراد سالمند
علت کم خوابی و بدخوابی در سالمندان و درمان آن
سگگردانی و نگهداری سگ؛ از نفوذ سبک زندگی غربی تا چالشهای جامعه اسلامی
چرا سکوت در برابر ستم، همکاری با ستمگر است؟
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
نحوه خواندن نماز والدین
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
مزار حضرت یعقوب (علیه السلام)
برای برگشت مال از دست رفته چه دعایی بخوانیم؟
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
آیا داغی دست و پای کودک طبیعی است؟
لیست کاملی از خدایان و الهههای یونانی
متن کامل سوره واقعه با خط درشت + صوت و ترجمه
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟

خدا پشت پنجره ایستاده
روزی خداوند به فرشتهای فرمان داد که به زمین برو و با ارزشترین چیز دنیا را بیاور. فرشته به میدان جنگ رفت و آخرین قطرهی خون جوانی را که در دفاع از وطنش کشته شده بود را آورد.

امروز، آخرین روز تو است!
روزی پدر ثروتمندی، پسرش را به یک دهکدهی فقیرنشین برد تا پسر از نزدیک مردم فقیر و زحمتکش را ببیند و قدر داشتههایش را بیشتر بداند. بعد از بازگشت از دهکده، پدر از پسرش پرسید: پسرم! از زندگی

میخواهم زنده بمانم!
سه نفر از مطلب پزشکی خارج شدند. پزشک به هر سه آنها گفته بود که به دلیل بیماری که دارند به زودی خواهند مرد. مرد اول با شنیدن این خبر با خود فکر کرد من همیشه در فکر کار بودهام. حالا که چیزی

خودت را کنار بکش!
روزی پدری برای نشان دادن زشتی خشم و عصبانیت به پسرش که اخلاق خوبی نداشت و زود از کوره درمیرفت، تعدادی میخ داد و گفت: عزیزم! هر بار که عصبانی میشوی، یکی از میخها را به دیوار

بساط دستفروشی
کودکی در حال سقوط از بلندی بود که درویشی این صحنه را دید. پس فوراً فریاد زد: «او را نگهدار.» کودک بین زمین و آسمان ماند و درویش کودک را گرفت. مردم که شاهد این اتفاق بودند، دور درویش جمع

اجابت دعا
داستانی زیبا درباره اجابت دعا به قلم سعید حیدری:

زنده بودن، همان زندگی کردن نیست!
استادی در کلاس لیوانی پر از آب به دست گرفت و به بچهها نشان داد و پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند: 50 گرم یا شاید 100 گرم. استاد گفت: من هم وزن دقیق آن را

مثل دانهی قهوه باش!
دختری نزد مادرش از سختیهای زندگی شکایت میکرد. مادر که میخواست درسی به دخترش بدهد، او را به آشپزخانه برد و سه ظرف آب جوش روی اجاق گذاشت.

عقابی که پرواز نمیکرد
استادی از شاگردانش پرسید: چه چیزی انسان را زیبا میکند؟ یکی گفت: چشمان درشت. یکی گفت: قد بلند. دیگری گفت: پوست شفاف و درخشان.

آبدارچی شرکت مایکروسافت
مردی برای سمت آبدارچی در شرکت مایکروسافت تقاضا داد. رئیس کارگزینی با تقاضای او موافقت کرد گفت: شما استخدام شدید، آدرس ایمیلتان را بدهید تا فرمهای مربوطه رو برایتان بفرستیم.