The current route :
چگونه هدفون را به کامپیوتر وصل کنیم؟
نحوه فعال سازی ذخیره خودکار در اکسل
تنظیم زمان خاموش شدن کامپیوتر در ویندوزهای مختلف
ریشههای غربزدگی و بریدگی از هدایت الهی
صلوات ؛ کلید گشایش درهای رحمت و نور در دنیا و آخرت
استسقاء در قرآن: تحلیل ابعاد معنوی، اجتماعی و تربیتی درخواست باران
اشتباهاتی که ماشین لباسشویی شما را خراب میکند؟
علائم و نشانه های ویروسی شدن سیستم + روش حل آن
کنترل پنل ویندوز کجاست؟
آموزش نصب مرورگر گوگل کروم در ویندوز
دلنوشتههایی به مناسبت هفته بسیج
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
چهار زن برگزیده عالم
داستان انار خواستن حضرت زهرا(س) از امام علی(ع)
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
نحوه خواندن نماز والدین
روش و آداب ختم صلوات حضرت زهرا (س) + متن و صوت
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
متن کامل سوره واقعه با خط درشت + صوت و ترجمه
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
داستان
سخنرانی چرچیل
یک روز شخصی از بازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراکپزی افتاد.جلو رفت و نان خود را به سر بخاری که از دیگ بلند میشد گرفت و نانش را خورد. هنگام رفتن، صاحب دکان جلوی او را
داستان
بنی آدم اعضای یکدیگرند
در این مقاله راسخون ، شما را به خواندن چند داستان کوتاه انگیزشی زیبا دعوت می کند:
داستان
یک مشت شکلات
دختر کوچولو وارد مغازه شد و کاغذی را به طرف فروشنده دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته، بهم بدی. فروشنده اجناس دختر را داخل کیسهای گذاشت در حالی کیسه را به دختر
داستان
شرط بندی ملا
روزی کشاورز فقیری از همسایه خود مقداری پول قرض کرد. همسایه کشاورز که پیرمرد طمعکاری بود، وقتی دید کشاورز توان پرداخت قرض خود را ندارد به طمع ازدواج با دختر زیبا و جوان کشاورز
داستان
سند جهنم
در قرون وسطی و در دوران اوج قدرت کلیساها، کشیشها عقاید و خرافههای دینی به وجود آورده بودند، آنها بهشت را به مردم میفروختند. مردم نادان هم در ازای پرداخت کیسههای طلا، دستنوشتهای به
داستان
فنجان رئیس جمهور
مردی نزد شیوانا آمد و از فقر و تنگدستی خود گله کرد و گفت: نمیدانم با این فقر و نداری چه کنم؟ خانوادهام امیدشان به من است. شیوانا به مرد گفت: اگر تو همین الان بمیری، خانوادهات چه میکنند؟ مرد گفت:
داستان
پلیدترین چیز
روزی پادشاهی خواست بداند پلیدترین و کثیفترین کار در دنیا چیست. پس وزیرش را صدا زد و به او فرمان داد تا به دنبال یافتن جواب این سوال برود و به او قول داد در صورتی که آن را پیدا کند تمام تاج
داستان
قضاوت عجولانه
یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم. بیشتر مسافران آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود تا اینکه در یکی از ایستگاهها مردی با چند بچه سوار اتوبوس شدند. یکباره فضای آرام و
داستان
رومیزی قدیمی
معلم تازهکاری به همراه همسرش، برای تدریس به یکی از روستاها فرستاده شدند. آنها پس از ورود به روستا در مدرسه ساکن شدند. ساختمان مدرسه کهنه و قدیمی بود و به تعمیر احتیاج داشت. زن و شوهر
داستان
تو نیکی میکن و در دجله انداز
روزگاری پسری به سفری دور رفته بود و ماهها بود که از او خبری نبود. مادر پسر برای بازگشت پسرش دعا میکرد و هر روز علاوه بر نان خانه، یک نان اضافه میپخت و پشت پنجره میگذاشت تا