The current route :
حسن زرینخط از سرآمدان خوشنویسی معاصر
محمود رفیقی نستعلیقنویس صاحبنام سده نهم هجری در هرات
محمد جلیل رسولی چهره ماندگار خوشنویسی معاصر
رستم علی خراسانی نستعلیق نویس سده دهم هجری
علی راهجیری خوشنویس معاصر
عبدالرشید دیلمی نستعلیقنویس صاحبنام سده یازده هجری در ایران و هند
محمد داراشُکوه شاهزاده خوشنویس گورکانی
سید حسین خوشنو یسباشی خوشنویس ایرانی در نیمه دوم سدهٔ سیزدهم قمری
چطور در شرایط جنگی مصرف کالاهای اساسی را مدیریت کنیم؟
عبدالکریم بن عبدالرحمن خوارزمی خوشنویس برجسته سده نهم هجری
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
نحوه خواندن نماز والدین
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
پیش شماره شهر های استان تهران
پیش شماره شهر های استان گیلان
طریقه خواندن نماز امام علی(ع) برای گرفتن حاجت
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
لیست کاملی از خدایان و الهههای یونانی

سخنرانی چرچیل
یک روز شخصی از بازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراکپزی افتاد.جلو رفت و نان خود را به سر بخاری که از دیگ بلند میشد گرفت و نانش را خورد. هنگام رفتن، صاحب دکان جلوی او را

بنی آدم اعضای یکدیگرند
در این مقاله راسخون ، شما را به خواندن چند داستان کوتاه انگیزشی زیبا دعوت می کند:

یک مشت شکلات
دختر کوچولو وارد مغازه شد و کاغذی را به طرف فروشنده دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته، بهم بدی. فروشنده اجناس دختر را داخل کیسهای گذاشت در حالی کیسه را به دختر

شرط بندی ملا
روزی کشاورز فقیری از همسایه خود مقداری پول قرض کرد. همسایه کشاورز که پیرمرد طمعکاری بود، وقتی دید کشاورز توان پرداخت قرض خود را ندارد به طمع ازدواج با دختر زیبا و جوان کشاورز

سند جهنم
در قرون وسطی و در دوران اوج قدرت کلیساها، کشیشها عقاید و خرافههای دینی به وجود آورده بودند، آنها بهشت را به مردم میفروختند. مردم نادان هم در ازای پرداخت کیسههای طلا، دستنوشتهای به

فنجان رئیس جمهور
مردی نزد شیوانا آمد و از فقر و تنگدستی خود گله کرد و گفت: نمیدانم با این فقر و نداری چه کنم؟ خانوادهام امیدشان به من است. شیوانا به مرد گفت: اگر تو همین الان بمیری، خانوادهات چه میکنند؟ مرد گفت:

پلیدترین چیز
روزی پادشاهی خواست بداند پلیدترین و کثیفترین کار در دنیا چیست. پس وزیرش را صدا زد و به او فرمان داد تا به دنبال یافتن جواب این سوال برود و به او قول داد در صورتی که آن را پیدا کند تمام تاج

قضاوت عجولانه
یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم. بیشتر مسافران آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود تا اینکه در یکی از ایستگاهها مردی با چند بچه سوار اتوبوس شدند. یکباره فضای آرام و

رومیزی قدیمی
معلم تازهکاری به همراه همسرش، برای تدریس به یکی از روستاها فرستاده شدند. آنها پس از ورود به روستا در مدرسه ساکن شدند. ساختمان مدرسه کهنه و قدیمی بود و به تعمیر احتیاج داشت. زن و شوهر

تو نیکی میکن و در دجله انداز
روزگاری پسری به سفری دور رفته بود و ماهها بود که از او خبری نبود. مادر پسر برای بازگشت پسرش دعا میکرد و هر روز علاوه بر نان خانه، یک نان اضافه میپخت و پشت پنجره میگذاشت تا