The current route :
#تاریخ انقلاب اسلامی در راسخون
#تاریخ انقلاب اسلامی در مقالات
#تاریخ انقلاب اسلامی در فیلم و صوت
#تاریخ انقلاب اسلامی پرسش و پاسخ
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاوره
#تاریخ انقلاب اسلامی در خبر
#تاریخ انقلاب اسلامی در سبک زندگی
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاهیر
#تاریخ انقلاب اسلامی در احادیث
#تاریخ انقلاب اسلامی در ویژه نامه

به بهانه دلتنگي تنها يادگار سيدمجتبي علمدار
دوست داشتم از شهيد علمدار برايتان مينوشتم. خيليها او را ديگر خوب ميشناسند. يكي با نگاهش انس گرفته، ديگري با صدايش آرام ميگيرد و كسي ديگر هم با حضور بر سنگ مزارش كه سالهاست زيارتگاه عاشقان شهادت است،...

آنكه فهميد، آنكه نفهميد
عجب بچهاي بود «نادر»! اصلاً رحم و مروت نداشت. خيلي شوخ و شاد بود، ولي وقتي ميديد كسي ادا درميآورد يا به قول ما «ريا ميكند» بدجوري قاطي ميكرد. ميگفت ريا بدترين نوع دروغ است. اصلاً انگار به ريا و دغل...

از نجف تا شلمچه
سنّم براي جبهه رفتن كم بود. براي جور كردنِ سنّم، تنها فكري كه به ذهنم رسيد اين بود كه سال تولدم را ـ كه در گذرنامه به انگليسي نوشته شده بود ـ به فارسي، ۱۳۴۷ بنويسم؛ يعني يك سال بزرگتر. بايد براي ثبتنام...

آن شب كه واويلا شده
داوود اميريان، يك كار تحقيقي گسترده درباره گردان ذوالجناح شروع كرده است. گردان ذوالجناح، قاطرهايي بودند كه بخش عمدهاي از بار دفاع هشتساله را بر دوش (بخوانيد: بر پشت) كشيدند. اگر خاطرهاي، عكسي، اطلاعاتي...

شب رسوايي مرگ
رزمندهاي خود را روي سيمخاردار انداخته بود تا رزمندگان ديگر از روي بدنش عبور كنند. دلم هوري ريخت. زير پوتينهايم را نيمنگاهي كردم. زانوهايم سست شد. روي كمر جواني راه ميرفتم و جلوتر، جوان ديگر.
تا...

در سوئيس لباسهايمان را آتش زدند
«يا علي، از اينجا رفتيم بيرون توقف نكنيد! بچهها ديگه پشت سرمون را نگاه نميكنيم. متوجه شديد؟!» من تازه متوجه شدم كه حكايت كفش كتاني در وقت اضافي چي هست! گفتم: يوسف الهي، وقت اضافي يعني همين دويدن؟! خنديد...

جنگ و طعم چاي تلخ
يكبار كه در خيابان ديدمش و سوارم كرد، به او گفتم: ببخشيد حاجرضا، من خيلي كوچيكم، ولي فكر نميكني براي شما كه اهل مسجد و شرع و اين حرفها هستيد، خوب نيست كه برويد چهارراه استانبول و دلار خريد و فروش كنيد؟...

به رسم مالك
سال 75 در تيپ 45 تكاور در منطقة فتحالمبين، جايي بعد از رودخانة كرخه خدمت ميكردم. مقر ما در زيرزمين و در مقابل آن حسينيهاي به دستور امير سرافراز شهيد صياد شيرازي و تحت نظارت ايشان ساخته شده بود. در مناطق...

اين دو عكس را داخل قبرم بگذاريد!
بهترين عكسي كه زمان جنگ گرفتم، همين عكس شهيد مصطفي علي عسگري است؛ خيلي ساده، ولي همراه با صداقت و اثرگذاري بينظير. توي چهرهاش نشان از يك تحول است. توفيق بزرگي است براي من كه از او عكس گرفتم.

اسمش را رقيه گذاشت!
شش سالش بود، كنار گلزار شهداي شهيدآباد بازي ميكرد. گفتم: رقيه، بيا بنشين ميخواهم با تو حرف بزنم، ديگر خواستم حقيقتش را به او بگويم. گفتم: رقيهجان اين قبر پدرت است. گفت: بابام اينجاست؟ گفتم: بله دخترم....