0
The current route :
عزيز خدا سایر مقالات

عزيز خدا

همه دوست داشتند مهمان خانه آن‌ها باشند تا غم دل‌شان برود و شادابي و نشاط جايش را بگيرد. عزيز، هر بار كه مقدار كمي ‌از خرجي زياد مي‌آمد، كنار مي‌گذاشت و بعد هم تكه‌هاي كوچك طلا مي‌خريد. مي‌گفت: «طلا سرمايه...
شام آخر مسافران صبح سایر مقالات

شام آخر مسافران صبح

او با لحن جدي آميخته به شوخي گفت: «راه ورود نامحرم به اين سنگر ممنوع است!» من ديگر حال حركت نداشتم. همان‌جا كنار سنگر نشستم. هوا ديگر داشت تاريك مي‌شد. صداي دعا و گريه بچه‌ها حال مرا دگرگون مي‌كرد. بچه‌هايي...
چشم طوفاني آقا ما را به هم ريخت سایر مقالات

چشم طوفاني آقا ما را به هم ريخت

اون يه قاچاقچي بود. نه ببخشيد، اون يه بلدچي بود. اون خوراك كار شماست. وقتي داستان او را برايش گفتم، با حسرت، او را از دور نگاه كرد و گفت: ـ واقعاً خوراك يه برنامه خوبه. چه طوري مي‌شه پيداش كرد؟
پيرمردي را كه كمكم كرد نمي‌شناختم! ادبیات دفاع مقدس

پيرمردي را كه كمكم كرد نمي‌شناختم!

در حال غرق شدن بودم كه به‌سمت پشت برگشتم و آن كوله از پشتم افتاد و سبك شدم و خودم را كشاندم بالا! به غير از غواص‌ها كه حرفه‌اي‌تر بودند و باري هم نداشتند، اسلحة بيشتر بچه‌ها در آب افتاده بود و بدون تجهيزات...
به سوي دريا وصیت‌نامه و دست‌نوشته

به سوي دريا

احسان در وصيت‌نامه خواندني خود كه با «الهي و ربي من لي غيرك» شروع كرده و سه ماه پيش از شهادت در خاك عراق و در جريان عمليات نفوذي فتح يك نوشته، شكوه مي‌كند كه دوري خدا امانش را بريده و چنين ما را به ميهماني...
آقاجان اگر قابل شهادتم، حاضرم! ادبیات دفاع مقدس

آقاجان اگر قابل شهادتم، حاضرم!

به خواب فرو رفتم در عالم خواب حادثه‌اي را ديدم كه نيروهاي عراقي حمله‌اي همه‌جانبه را آغاز كرده‌اند و من نيز از ترس توان هيچ اقدامي را ندارم و با همين گرفتاري و ترس و خواب آشفته، صبح شد. وقتي‌كه براي صبحانه...
آفتاب و باران آسمان شهادت ادبیات دفاع مقدس

آفتاب و باران آسمان شهادت

او بعد از والفجر8 به دوستان گفته بود: «ارزش‌هايي که زيربناي اعتقادي ماست با اين جنگ حفظ مي‌شود... خدا مقدر کرده که انسان‌هايي معلول و مجروح شوند تا انسان رشد معنوي کند. اصلاً هدف خلقت حفظ اين ارزش‌هاست....
آخرين مرد چزابه به زمين افتاد! ادبیات دفاع مقدس

آخرين مرد چزابه به زمين افتاد!

قول بچه‌هاي ديده‌بان شكم شكم خالي مي‌كردند! بدون هيچ‌گونه توقفي اين كاتيوشاها مدام پر و خالي مي‌شدند و جالب اينكه تانك‌هاي‌شان هم رگبار مي‌زدند! وقتي آتش پشت سرمان را نگاه مي‌كرديم مي‌ديديم كه درست از...
از زندان ساواك تا زندان موساد سایر شهدا

از زندان ساواك تا زندان موساد

آشنايي بنده با حاج احمد متوسليان از سال 1356 در پادگان بدرآباد خرم‌آباد آغاز شد. من در بخش سرپرستي برق شركت «همكاري» كه سازنده ساختمان‌هاي سازماني پادگان بدرآباد بود، مشغول به‌كار بودم و حاج احمد هم به‌عنوان...
سنگر به سنگر سایر مقالات

سنگر به سنگر

بارخدايا! تو را سپاس مي گويم كه در امتداد تاريخي زندگي کرده ام كه در قلّه هاي رفيع افتخارش رسول گرامي، محمد بن عبدالله (ص) زندگي سراسر حماسه اش را به نمايش گذاشته است و نايبين بر حقّش از علي (ع) تا امام...