چکیده:
این مقاله با اتکا به چارچوب نظری ساختارگرایی کارکردی، به واکاوی کارکردهای پنهان و گستردۀ پدیدۀ «کار» در حفظ نظم اجتماعی میپردازد. استدلال اصلی آن است که کار، فراتر از یک فعالیت اقتصادی برای تأمین معاش، به مثابه یک «عضو زنده» در بدنۀ جامعه عمل میکند که از طریق مکانیسمهای پنهانِ یکپارچهسازی، جامعهپذیری، معنابخشی به زندگی و ایجاد ریتم جمعی، اساسیترین بنیانهای نظم و انسجام اجتماعی را پیریزی و تقویت مینماید. این نوشتار نشان میدهد که اختلال در این کارکردهای غیراقتصادی، میتواند به فروپاشی نظم اجتماعی بینجامد.مقدمه: ساختارگرایی کارکردی و پدیدۀ چندبُعدی کار
از منظر ساختارگرایی کارکردی، جامعه سیستمی زنده است که اعضای آن مانند نهادهای خانواده، آموزش، دین و اقتصاد هر یک برای حفظ سلامت و تعادل کل، کارکردی ضروری ایفا میکنند. در این میان، «کار» به عنوان یک نهاد اجتماعی فراگیر، معمولاً صرفاً بر اساس کارکرد اقتصادیاش (تولید کالا و خدمات) تحلیل میشود.امّا این دیدگاه بسیار محدودکننده است. کار، در نقش یک «عضو زندۀ اجتماعی»، شبکهای پیچیده از کارکردهای پنهان و غیراقتصادی را نیز به دوش میکشد. این کارکردها که کمتر آشکار اما به غایت حیاتی هستند، شامل جامعهپذیری افراد، القای نظم زمانی، ایجاد هویت جمعی و تقویت پیوندهای اجتماعی میگردند. این مقاله قصد دارد با عبور از رویکرد صرفاً اقتصادی، این لایههای پنهان کار را به عنوان عاملی تعیینکننده در نظمبخشی به کل جامعه واکاوی نماید.
کار به عنوان نهاد جامعهپذیری و انتقال هنجارها
کارکرد پنهان و بنیادین کار، نقش آن به عنوان یک نهاد قدرتمند «جامعهپذیری ثانویه» است. فرد پس از خروج از دامن خانواده و مدرسه، وارد دنیای کار میشود و در آنجا است که درسهای نهایی زندگی جمعی را میآموزد. محیط کار، با قواعد رسمی و غیررسمی خود، به فرد میآموزد که چگونه با سلسله مراتب کنار بیاید، چگونه وقتشناسی را رعایت کند، چگونه با همکاران حتی آنانی که دوستشان ندارد همکاری نماید و چگونه مسئولیتپذیری و تعهد را در خود نهادینه کند. این فرآیند، هنجارها و ارزشهای اساسی مورد نیاز برای نظم اجتماعی مانند انضباط، همکاری و احترام به قراردادها را در وجود فرد ملکه میکند. بدین ترتیب، کارگاه، کارخانه و اداره، به «مدرسهای برای شهروندی» تبدیل میشوند که جامعه هر روزه برای بازتولید نظم خود به آن متکی است.مثال ملموس: یک جوان فارغالتحصیل که برای اولین بار در یک رستوران شلوغ به عنوان پیشخدمت مشغول به کار میشود، به سرعت میآموزد که تحت فشار شدید، خونسردی خود را حفظ کند، به درخواستهای متعدد و گاه متناقض مشتریان به ترتیب اولویت پاسخ دهد و با آشپز و صندوقدار به طور مؤثر همکاری کند. این تجربه، به او نظم، مدیریت استرس و مهارتهای ارتباطی میآموزد درسهایی که برای زندگی اجتماعی او در خارج از رستوران نیز کاملاً ضروری هستند.

کار به عنوان منبع معنا و هویت اجتماعی
انسانها برای زندگی در جامعه به «معنا» و «هویت» نیاز دارند. یکی از کارکردهای پنهان کار، تأمین دقیقاً همین نیازهاست. شغل یک فرد، تنها منبع درآمد نیست؛ بلکه منبعی برای پاسخ به پرسش بنیادین «من کیستم؟» در عرصه اجتماعی است. هنگامی که فرد خود را به عنوان یک «معلم»، «پرستار»، «برقکار» یا «هنرمند» معرفی میکند، در واقع جایگاه خود را در بدنۀ جامعه مشخص کرده و به زندگی خود معنا و هدف میبخشد. این هویت شغلی، مبنایی برای احترام، عزت نفس و احساس مفید بودن فراهم میآورد. جامعۀ فاقد کار، جامعهای است که اعضای آن دچار بیهویتی و پوچی میشوند و این وضعیت، بستری برای بینظمی، انزوای اجتماعی و انواع کجرویها فراهم میسازد.مثال ملموس: یک بازنشسته را در نظر بگیرید که پس از سالها فعالیت به عنوان یک «مهندس ساختمان» ناگهان شغل خود را از دست میدهد. او اغلب نه فقط درآمد، بلکه بخش عظیمی از حس هویت و هدفمندی خود را از دست میدهد. احساس میکند دیگر نقشی در جامعه ندارد و این امر میتواند به افسردگی و کنارهگیری اجتماعی بینجامد. در مقابل، فردی که شاغل است، هر روز با احساس اینکه بخشی از یک کل بزرگتر است و سهمی در پیشبرد جامعه دارد، از خانه خارج میشود.
کار به عنوان بستری برای ایجاد پیوندهای اجتماعی
کار، یکی از مهمترین کانالها برای شکلگیری «شبکههای اجتماعی» و «سرمایه اجتماعی» است. محیط کار، افراد را که از پیشینههای خانوادگی، قومی و محلی متفاوتی برخوردارند، در کنار یکدیگر قرار میدهد و آنان را حول یک هدف مشترک متحد میسازد. دوستیهای پایدار، روابط حرفهای و حتی ازدواجهای بسیاری در محیط کار شکل میگیرد.این پیوندهای اجتماعی غیررسمی، «چسب اجتماعی» قدرتمندی هستند که انسجام درونی جامعه را تقویت میکنند. افرادی که در شبکههای شغلی خود ادغام شدهاند، احساس تنهایی و بیپناهی کمتری دارند و در دوران بحران از پشتیبانی اجتماعی برخوردار میشوند. این کارکرد، جامعه را از حالت مجموعهای از افراد منفرد به یک شبکه به همپیوسته از روابط تبدیل میکند.
مثال ملموس: در یک شرکت نرمافزاری، تیمی متشکل از چند برنامهنویس، یک طراح و یک مدیر محصول تشکیل میشود. این افراد برای ماهها بر روی یک پروژه مشترک کار میکنند. در این فرآیند، آنان نه تنها همکار، بلکه به دوستانی تبدیل میشوند که در اوقات فراغت با هم معاشرت میکنند، در مشکلات به یکدیگر کمک میکنند و حتی در سایر جنبههای زندگی از شبکه ارتباطی یکدیگر بهره میبرند. این شبکه، یک دارایی اجتماعی حیاتی برای هر یک از آنان و عاملی برای انسجام بخشی از جامعه شهری بزرگتر محسوب میشود.
کار به عنوان تنظیمکنندۀ ریتم و نظم زمانی جامعه
کار، قویترین نیرو برای تحمیل یک «نظم زمانی» جمعی بر جامعه است. آغاز و پایان ساعات کار، زمان تعطیلات آخر هفته و حتی برنامههای حملونقل عمومی همگی حول محور زمانبندی دنیای کار میچرخند. این ریتم مشترک، زندگی میلیونها نفر را هماهنگ میکند و از هرج و مرج زمانی جلوگیری مینماید. این نظم، پیشبینیپذیری لازم برای برنامهریزیهای فردی و اجتماعی از زمان برگزاری کنسرتها تا ساعات اوج مصرف برق را فراهم میسازد. جامعۀ فاقد این ریتم مشترک کاری، به سرعت در هم میریزد، چرا که هماهنگی بین فعالیتهای اعضایش از بین میرود.مثال ملموس: تصور کنید اگر همهی مشاغل در یک شهر به طور ناگهانی و برای همیشه از بین بروند. نه تنها اقتصاد فرو میریزد، بلکه نظم زمانی شهر نیز نابود میشود. دیگر ساعات اوج و افت ترافیک معنا ندارد، مغازهها با برنامههای تصادفی باز و بسته میشوند، و زندگی اجتماعی به دلیل عدم هماهنگی زمانی میان افراد به شدت مختل میگردد. این آشفتگی زمانی، خود به تنهایی نشاندهنده کارکرد پنهان و حیاتی کار در ایجاد نظم است.
کار به عنوان کانال تلفیق مهاجران و گروههای حاشیهنشین
کار، یکی از مؤثرترین ابزارها برای «تلفیق اجتماعی» گروههای حاشیهای به ویژه مهاجران در جریان اصلی جامعه است. هنگامی که یک مهاجر شغلی پیدا میکند، نه تنها درآمد کسب میکند، بلکه مجبور میشود زبان رسمی را بیاموزد، با فرهنگ کاری میزبان آشنا شود و با همکاران بومی ارتباط برقرار کند. این فرآیند، او را به تدریج از حاشیه به متن جامعه میکشاند و به او هویتی جدید و مشروع در جامعه میزبان میبخشد. این کارکرد، تنشهای قومی و اجتماعی را کاهش داده و به ایجاد یک جامعه چندفرهنگی منسجم کمک میکند.مثال ملموس: یک خانواده پناهنده سوری که به آلمان مهاجرت کردهاند، هنگامی که پدر خانواده در یک کارخانه خودروسازی مشغول به کار میشود، روند ادغام آنان تسریع میشود. او زبان آلمانی را در محیط کار فرا میگیرد، با قوانین و هنجارهای اجتماعی آلمان آشنا میشود و از طریق همکارانش، شبکه اجتماعی جدیدی میسازد. این خانواده به تدریج از طریق این کانال شغلی، در جامعه جدید ریشه دوانده و از حالت غریبه و حاشیهای خارج میشوند.
کار به عنوان عامل تثبیت ساختار خانواده
کارکرد پنهان دیگر کار، نقش آن در ایجاد ثبات و ساختار در نهاد خانواده است. درآمد حاصل از کار، امکان تشکیل خانواده، تأمین مسکن و تربیت فرزندان را فراهم میسازد. اما فراتر از جنبه اقتصادی، نظم ناشی از اشتغال، به ساختاردهی زندگی خانوادگی نیز کمک میکند. ساعات منظم کار و استراحت، برنامههای منظم خانوادگی در شب و آخر هفته را ممکن میسازد. از دست دادن شغل میتواند این ساختار را از هم بپاشد و منجر به بینظمی در زندگی روزمره، افزایش تنش درون خانواده و در موارد شدید، فروپاشی کانون خانواده شود.مثال ملموس: یک پدر خانواده که به طور شیفتی در یک پالایشگاه کار میکند، ممکن است با وجود سختی کار، به دلیل درآمد ثابت و برنامه منظمی که دارد، بتواند هزینههای خانه را تأمین کرده و برای روزهای تعطیل خانواده برنامهریزی کند. اگر او شغل خود را از دست بدهد، نه تنها درآمد خانواده قطع میشود، بلکه نظم روزمره از بین رفته و بیبرنامگی، استرس و احتمالاً اختلافات خانوادگی جایگزین آن میگردد.
کار به عنوان محرک تحرک اجتماعی و مشروعیتبخشی به نابرابری
ساختارگرایی کارکردی به ما یادآوری میکند که حتی نابرابریهای ناشی از کار نیز میتوانند کارکرد پنهان داشته باشند. سیستم شغلی—با سلسله مراتب مشاغل و دستمزدهای متفاوت به جامعه این «امید» را میدهد که از طریق تحصیلات و سختکوشی میتوان در این نردبان صعود کرد.این «تحرک اجتماعی» بالقوه، به سیستم مشروعیت میبخشد و نابرابریها را در دیدگاه عموم تا حدی «عادلانه» و «موجه» جلوه میدهد. مردم به طور کلی میپذیرند که یک جراح درآمدی بسیار بالاتر از یک کارگر ساده داشته باشد، زیرا این تفاوت با میزان مهارت، مسئولیت و سالها تحصیل مورد نیاز توجیه میشود. این پذیرش، از بروز اعتراضات گسترده علیه کل ساختار اجتماعی جلوگیری میکند.
مثال ملموس: یک جوان از یک خانواده کمدرآمد، با مشاهده موفقیت همسایهای که از طریق تحصیل در رشته مهندسی و یافتن شغلی پردرآمد، وضعیت اقتصادی خانواده خود را متحول کرده است، انگیزه مییابد تا سختتر درس بخواند. او باور دارد که سیستم اگرچه ناقص امّا به او «فرصت» پیشرفت میدهد. این باور، که از مشاهده تحرک اجتماعی دیگران ناشی میشود، باعث میشود او به جای طغیان علیه سیستم، در درون آن برای پیشرفت خود تلاش کند.
اختلال در کارکردهای پنهان و تهدید نظم اجتماعی
هنگامی که کار به عنوان یک عضو زنده اجتماعی دچار اختلال گسترده شود (مانند بیکاری مزمن ساختاری)، تنها اقتصاد نیست که آسیب میبیند، بلکه تمام آن کارکردهای پنهان و نظمبخش نیز از بین میروند.جامعهای با نرخ بیکاری بالا، شاهد زوال هنجارها، افزایش بیهویتی، گسست پیوندهای اجتماعی، از بین رفتن ریتم جمعی، فروپاشی خانوادهها و نهایتاً تهدید بنیادین نظم اجتماعی خواهد بود. در چنین شرایطی، اعتماد به نهادها از بین رفته و خشونت و بیثباتی سیاسی افزایش مییابد. این وضعیت، نشانگر وابستگی حیاتی نظم اجتماعی به سلامت این «عضو زنده» است.
مثال ملموس: در شهرهای صنعتی ایالات متحده که صنایع قدیمی خود (مانند تولید فولاد) را از دست دادهاند، «بحران مواد مخدر» و «افزایش خشونت» تنها مشکلات مجزا نیستند. آنها نتیجه مستقیم از بین رفتن کار و به تبع آن، از بین رفتن کارکردهای پنهان کار یعنی از دست دادن معنا، هویت، ساختار روزمره و پیوندهای اجتماعی—هستند. جوانان در چنین جوامعی، فاقد کانالهای مشروع برای جامعهپذیری و کسب هویت هستند و به دامان انواع کجرویها سقوط میکنند.
نتیجهگیری:
واکاوی ساختارگرایانه به روشنی نشان میدهد که کار، یک پدیدۀ صرفاً اقتصادی نیست، بلکه یک «عضو زنده و چندکارکردی» در پیکرۀ جامعه است. کارکردهای پنهان آن—از جامعهپذیری و هویتبخشی تا ایجاد پیوندهای اجتماعی و تنظیم ریتم جمعی اساس نامرئی ولی ضروری نظم اجتماعی را تشکیل میدهند. هرگونه تلقی تقلیلگرایانه از کار به عنوان یک «فعالیت درآمدزا»، درکی ناقص از نقش حیاتی آن در تداوم و ثبات جامعه ارائه میدهد.بنابراین، سلامت جامعه در گرو سلامت این عضو زنده است. سیاستهای اقتصادی و اجتماعی نمیتوانند تنها بر شاخصهای کمی اشتغال متمرکز باشند، بلکه باید ظرفیت کار برای ایفای این کارکردهای پنهان و عمیقاً انسانی را نیز حفظ و تقویت نمایند. تضعیف این کارکردها، نه یک بحران اقتصادی، که یک بحران وجودی برای کل نظم اجتماعی به همراه خواهد داشت.