The current route :
#تاریخ انقلاب اسلامی در راسخون
#تاریخ انقلاب اسلامی در مقالات
#تاریخ انقلاب اسلامی در فیلم و صوت
#تاریخ انقلاب اسلامی پرسش و پاسخ
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاوره
#تاریخ انقلاب اسلامی در خبر
#تاریخ انقلاب اسلامی در سبک زندگی
#تاریخ انقلاب اسلامی در مشاهیر
#تاریخ انقلاب اسلامی در احادیث
#تاریخ انقلاب اسلامی در ویژه نامه
ادبیات دفاع مقدس
اتاق بازجويي
زل مي زنم تو چشم هاش و مي گويم:«براي چه ما را مي بريد بازجويي؟ ما که کاري نکرديم.» جوابم را نمي دهد. اولين بار است که متوجه مي شوم چشمانش قهوه اي روشن است. راستش را بخواهيد تا حال جرأت نکرده بودم صاف تو...
ادبیات دفاع مقدس
هروله تا کربلا
اينجا مسجدالحرام است، با آن عظمت وصف ناشدني و جمعيت عظيم طواف کننده.احساس مي کنم نبض زندگي در ذره ذره هر چه که چشمانم مي بيند با ضران محکم و منظم خود مي تپد.حس مي کنم ذره کوچکي هستم در لابلاي سيارک هايي...
ادبیات دفاع مقدس
قرآن مي خواند تا آرام گرفت
بچه هاي مجروح و شهيد را که بردند، نوعي احساس شکست و واماندگي بر من مستولي شد.پرستار مجروحين جنگ مي فهمد پارچه سفيد کشيدن بر چهره مجروح يعني چه؟ سينه ام پر از زخم و درد بود. رفتم وسايل اضافي اي را که در...
ادبیات دفاع مقدس
ديگر آب نمي خواهم
داشتيم مجروحان را براي اعزام به فرودگاه ترخيص مي کرديم و به در پشت بيمارستان (راهرو بزرگ و پيشخواني گرد و بزرگ آنجا بود) هدايت مي کرديم . رفتم ملحفه بياورم تا روي مجروحي بکشم که لباس نداشت. احساس کردم...
ادبیات دفاع مقدس
سيه مشق
مرد به سختي نفس مي کشد . پرستار کپسول اکسيژن را کنار تخت مي گذارد و مي رود . پنجره ي کنار مرد بسته است . حياط از لابه لاي پرده عمودي پنجره پيداست . دوربين ، جنازه اي را که دارند به سمت آمبولانس مي برند...
ادبیات دفاع مقدس
پرواز در آسماني که پرنده پر نمي زد
شنيده بودم خدا حتي آرزوهاي بسيار بزرگ را هم برآورده مي کند ، اما باورم نمي شد . داستان برمي گردد به سالهاي آخر جنگ ، اوايل تابستان 66 . کم سن و سال بوديم . هواي جنگ تو سر ما هم پيچيده بود . تو محله ما...
ادبیات دفاع مقدس
نبرد هنوز هم جاري است
ـ هنوز هم «عطر شهادت» از وراي سالهاي دور، به مشام مي رسد. هنگامي که از «دفاع مقدس» ياد مي شود، ياد حماسه سازان ميدان هاي شرف و عزت، جان را لبريز از افتخار و مباهات مي کند.
آنان که عطر معنويت و صفا را...
ادبیات دفاع مقدس
کاش لياقت قطعه قطعه شدن داشتم !
گفتگويي با برادر جانباز ، حجت الاسلام و المسلمين قرباني اشاره : آخرين باري که او را با بدني سالم ديدم ، پشت خاکريزي کنار رودخانه نزديک پاسگاه دوراجي عراق در عمليات والفجر 3 بود . بين بچه هاي امام رضا...
ادبیات دفاع مقدس
بوي تو بود
بايد مي نوشتم . نوشتم . شب ساعت ده . نوشتم . اين بار به خودم گفتم راحت بنوسم . راحت نوشتم . راحت آمد . اين بار تصميم گرفتم زياد شلوغش نکنم . دنبال زبان و فرم و شخصيت نگردم . دنبال آني باشم که ديدمش . دنبال...
ادبیات دفاع مقدس
اسير شکم
چند روزي بود که مش مراد حسابي اوقاتش تلخ بود . او مسئول تدارکات بود و ريش همه ي ما پيش او در گرو . تا قبل از اين ، با آنکه راه به راه به حيله هاي مختلف به سنگرش دستبرد زده و کمپوت و آب ميوه کش رفته بوديم...