0
The current route :
آري! اين پسر من است ادبیات دفاع مقدس

آري! اين پسر من است

«معراج شهدا» شلوغ بود. سالن پر بود. جميعت کم بود، ولي آنچه بيشتر به چشم مي آمد، تابوت هاي چوبي پيچيده در پرچم سه رنگ جمهوري اسلامي بودند. هر ساعت ، خانواده اي مي آمد. پدري و مادري ، برادري و خواهري ، آرام...
معجزه گلوي خونين ادبیات دفاع مقدس

معجزه گلوي خونين

خيلي گرم بود. هم هوا و هم صحنه کارزار، عراقي ها بعد از اينکه توانسته بودند مقاومت بچه ها را در محور سمت راست ما بشکنند، جاني تازه گرفته بودند به نفوذ کردن توي خط ما اميدوار شده بودند. اما بچه ها ترس را...
حاج حميد « ماست فروش » ادبیات دفاع مقدس

حاج حميد « ماست فروش »

يكي از رزمندگان دفاع مقدس برگي در دفترخاطرات خود را به امانت در اختيار ما گذاشت كه دلمان نمايد مخاطبان خود را از دانستنش محروم كنيم: بسيارند مردان بزرگي كه قدر آنها ناشناخته است. آناني كه بدون نام و...
چاي ديشلمه با خرج « آر.پي.جي » ادبیات دفاع مقدس

چاي ديشلمه با خرج « آر.پي.جي »

نسيم جانبخش بهاري، روح و روان آدمي را نوازي مي‌داد. ورق‌هاي تقويم كه بوي تازگي داشتند، روز سه شنبه 31/1/1361 را نشان مي دادند. اين سومين باري بود كه قصد رفتن به جبهه مي كردم. بهتر است بگويم اولين مرتبه...
كمپوت گيلاس ادبیات دفاع مقدس

كمپوت گيلاس

از بيرون مثل هر شب صداي انفجار مي‌آمد. انفجارهايي كه گاهي دور و گاهي نزديك بود. نه ميل خوابيدن داشتم و نه حال بيرون رفتن. به چهار ماه و نيمي فكر مي‌كردم كه با يك اميد واهي گذشته بود. چهار ماه و نيم به...
سرش را نشانه گرفتم و شليك كردم ادبیات دفاع مقدس

سرش را نشانه گرفتم و شليك كردم

شب يكشنبه 12/2/61 كنار خاكريز، پشت خط جمع شده بوديم و به سخنان حاج احمد كاظمي - فرمانده تيپ - گوش مي داديم. حسين محرمك، رضا علي نواز و امير محمدي با ديدن من خيلي خوشحال شدند. رضا مرا به گوشه اي كشيد و...
بهانه ي پرواز سایر شهدا

بهانه ي پرواز

عمليات والفجر هشت شروع شده بود؛ حال و هواي عجيبي بر حاشيه ي اروند حکمفرما بود، توي دل نخلستان ما هم آماده رفتن بوديم. آنهايي که تا آن لحظه فرصت نوشتن وصيت نامه را نداشتند دست به قلم شده و آخرين حرف ها...
من راضي نيستم سایر شهدا

من راضي نيستم

اکبر مجروح بود، بايد آب هويج مي خورد. آبميوه گيري نداشتيم. آن موقع کالاي برقي کم بود. خيلي کم و نوبتي مي دادند. رفتم مسجد، اسم نوشتم. مشکل را توضيح دادم تا خارج از نوبت بدهند. وقتي اکبر ماجرا را فهميد...
شهيد محله سایر شهدا

شهيد محله

ماه محرم که مي شد دلم مي خواست به هيئت هاي معروف بروم. داداش مي گفت: يک سر هم به هيئت محله بزن، اگر شهيد شدي آنها هم خوشحال شوند، بگويند اين شهيد مال هيئت محله ماست. وقتي هم مي رفتيم عمليات مي گفت: يک...
مردي از جنس کلمه سایر شهدا

مردي از جنس کلمه

کساني که دهم فروردين 1365 از خيابان فردوسي مي گذشتند، جايي درست مقابل بانک مسکن مرکزي شخصي را مي ديدند که در حال تعويض پلاک نام کوچه است. به اين ترتيب که پلاک کوچه اتابک برداشته شد و به جاي آن پلاک کوچه...