خون صُلح
روزی، روزگاری، در زمان‌های قدیم پادشاهی بود كه خیلی ظالم بود. هروقت در گوشه و كنار مملكت كسی با ستم شاه مخالفت می‌كرد، مأمورهای شاه جوری سر به...
Saturday, November 19, 2016
خورشید بانو
یكی بود، یكی نبود. غیر از خدا هیچكی نبود. پسری بود و این بابا شبی دختر خوشگلی را تو خواب دید و یك دل نه، صد دل عاشق دختره شد. از خواب كه بیدار...
Saturday, November 19, 2016
خواب‌های عجیب پادشاه
یكی بود، یكی نبود. در زمان‌های قدیم پادشاهی بود و این پادشاه یك شب خواب دید كه از آسمان یكریز روباه می‌بارد. هراسان و سراسیمه از خواب پرید و...
Saturday, November 19, 2016
انگشتر شاه عباس كبیر
در زمان‌های قدیم بابایی تو اصفهان بود به اسم حاجی نعمت كه صاحب چلوكبابی بزرگی تو اصفهان بود. حاجی با مشتری‌ها خوب تا می‌كرد و همین باعث شهرت...
Saturday, November 19, 2016
اندرزهای حكیمانه
در زمان‌های قدیم مرد فقیری بود به اسم احمد و زنی داشت به نام سیران. روزی رفت به شهر حلب تا كاری پیدا كند و پیش بابای پولداری شاگردی كرد. پس از...
Saturday, November 19, 2016
آكچلك
در زمان‌های قدیم پیرزنی بود و پسر كچلی داشت. پیرزن روز تا غروب چرخ نخ ریسی را می‌گرداند تا نان خودش و بچه را پیدا كند. اما كچله حسابی تنبل بود....
Saturday, November 19, 2016
نی و مروارید
یكی بود، یكی نبود. در زمان‌های قدیم زن و مرد جوانی بودند كه بچه‌دار نمی‌شدند، هر كاری از دست‌شان برمی‌آمد، می‌كردند و هر راهی مردم پیش پاشان...
Saturday, November 19, 2016
گل قهقهه
در زمان‌های قدیم مرد مالدار و ثروتمندی بود، كه شبی خواب دید كه سه ستاره از آسمان پایین آمدند و رو دامنش نشستند. فردای آن شب، خوابش را برای چوپانش...
Saturday, November 19, 2016
روباه و پیرزن خمره سوار
روزی بود، روزگاری بود. در زمان‌های قدیم پادشاهی بود كه پسری داشت. مادر پسره مرده بود و پادشاه زن تازه‌ای گرفته بود. از طرفی زن پادشاه عاشق پسره...
Saturday, November 19, 2016
پیر برزنگی و كوزه‌ی شیره
یكی بود، یكی نبود. غیر از خدا غمخواری نبود. در زمان‌های قدیم پیرزنی بود كه بچه نداشت. آرزوی بچه به دلش مانده بود. شب و روز غصه می‌خورد و كاری...
Saturday, November 19, 2016
پسر و غول بیابان
در زمان‌های خیلی قدیم پسری بود كه با پدر و مادرش زندگی می‌كرد. روزی پدره به پسرش گفت: «تو دیگر داری بزرگ می‌شوی. باید بروی و برای آینده‌ات كاری...
Saturday, November 19, 2016
پریدخت گمشده
در زمان‌های قدیم پادشاهی بود و دختری داشت به نام پریدخت. روزی از پدرش اجازه گرفت تا با چند تا كنیز برود گردش و اسب سواری كند. پادشاه اجازه داد....
Saturday, November 19, 2016
پسر كاكل زری
یكی بود، یكی نبود. در زمان‌های قدیم سه خواهر بودند كه پدر و مادرشان مرده بود و تو خانه‌ای زندگی می‌كردند. روزی خواهر بزرگه به خواهرهایش گفت:...
Saturday, November 19, 2016
پریچهر و كوتوله ها
در زمان‌های قدیم مردی بود و زنی داشت به اسم مریم. با این كه خیلی سال بود كه زن و شوهر بودند، بچه نداشتند و به این خاطر غصه‌ی زیادی بار دل هر...
Saturday, November 19, 2016
نوش آفرین گوهرتاج
روایت كرده‌اند كه در زمان‌های قدیم، در ولایت دمشق پادشاهی بود عادل و دادگر كه از مال دنیا همه چیز داشت، اما اجاقش كور بود و از اولاد بی‌نصیب...
Saturday, November 19, 2016
عاشق شدن پسر وزیر با دیدن عكس دختر
یكی بود، یكی نبود. در زمان‌های قدیم پادشاهی بود و این پادشاه وزیر باتدبیر و لایقی داشت. از طرفی پسر پادشاه و پسر وزیر با هم رفیق یكدل و یك جان...
Friday, November 18, 2016
ماهی طلسم شده
یكی بود، یكی نبود. در زمان‌های قدیم پادشاهی بود كه از یك چشم كور شده بود. این پادشاه هرچه دوا درمان كرد، فایده‌ای نداشت و از هر دوایی ناامید...
Friday, November 18, 2016
سلما و سلیم
در زمان‌های قدیم پادشاهی بود و سه دختر دم بخت داشت. دختر اولی كه خیلی تو خانه‌ی پدر مانده بود، سیه چرده بود. دختر دومی هم ریختی بهتر از اولی...
Friday, November 18, 2016
شمشیر زنگ زده
یكی بود، یكی نبود. در زمان‌های قدیم پادشاهی بود كه سه تا پسر داشت. این پادشاه پیر شده بود و پسرها جوان و برومند بودند. روزی پسرها را صدا زد و...
Friday, November 18, 2016
سگ زرد
یكی بود، یكی نبود. زنی بود و دختر خیلی كوچكی داشت. این دختره هیچ وقت به حرف مادرش گوش نمی‌كرد. هروقت مادرش فرمانی می‌داد كه كاری بكند، هیچ زیر...
Friday, November 18, 2016