دختر پادشاه و پسر فقیر
یكی بود، یكی نبود. در زمان‌های قدیم پادشاهی بود كه تنها یك دختر داشت و اسم دختره گل مهره بود و این دختر اسب سفیدی داشت به اسم تیزدو و دایره‌ای...
Friday, November 18, 2016
آدم خورك
روزی بود، روزگاری بود. در زمان‌های قدیم پادشاهی بود كه هفت پسر داشت و آرزوی دختری به دلش مانده بود. روز می‌گفت:‌ «خدا! دختری به من بده، شب می‌گفت...
Friday, November 18, 2016
دیوْ دختر
در زمان‌های قدیم پادشاهی صاحب هفت تا پسر بود، اما دختر نداشت و دلش می‌خواست كه خدا دختری به‌اش بدهد. عاقبت زد و زنش آبستن شد و دختری زائید و...
Friday, November 18, 2016
شیطان و مرد خسیس
روزی بود، روزگاری بود. در زمان‌های قدیم یك بابای خسیس و پولداری بود كه تو دهی زندگی می‌كرد و تمام عمرش، دور و بر منبر و موعظه پیداش نمی‌شد كه...
Friday, November 18, 2016
شاهزاده و آهو
روزی بود، روزگاری بود. زن و شوهری بودند كه دختر و پسری داشتند. روزی زنه زد و مریض شد. وقتی مریضی‌اش سخت شد، یك انگشتر داد به شوهرش و گفت: «اگر...
Friday, November 18, 2016
شاهزاده ابراهیم و شاهزاده اسماعیل
یكی بود، یكی نبود. غیر از خدا هیچ كی نبود. در زمان‌های قدیم پادشاهی بود كه پسر نداشت. كم كم پادشاه پیر می‌شد و هنوز جانشینی نداشت. پادشاه خیلی...
Friday, November 18, 2016
دلارام و شاهزاده
در زمان‌های قدیم پادشاهی بود و پسری داشت. گذشت و گذشت، تا پسره بزرگ شد و از پادشاه خواست كه كلید اتاق‌های قصر شاهی را به او داد. پسر كلید را...
Friday, November 18, 2016
گل چهره خانم
در زمان‌های قدیم، تو یكی از شهرها مردی زندگی می‌كرد به اسم حاتم و این حاتم خانه‌ای داشت كه چهل در برایش ساخته بود و هركس كه به این شهر پا می‌گذاشت،...
Friday, November 18, 2016
كدو
یكی بود، یكی نبود. گاوچرانی بود و با زنش در ویرانه‌ای پرت كه كسی دور و برش نبود، زندگی می‌كرد. دست بر قضا زد و زنش آبستن شد و بعد از نه ماه و...
Friday, November 18, 2016
خدیجه چاهی
یكی بود، یكی نبود. غیر از خدا هیچ كی نبود. زنی بود به اسم خدیجه كه مردم اسمش را جمع و جورتر كرده بودند و به‌اش می‌گفتند خجه. خدیجه خیلی خودخواه...
Friday, November 18, 2016
خانم ناری
روزی بود، روزگاری بود. در زمان‌های قدیم زنی بود كه بچه‌دار نمی‌شد. هر كاری می‌كرد، هیچ فایده‌ای نداشت. از قضا روزی یك دانه انار گوشه‌ی اتاق پیدا...
Friday, November 18, 2016
خاركنی كه عشقش دختر پادشاه رو، دوباره زنده كرد
روزی بود، روزگاری بود. مرد خاركنی بود و روزی كه از بیابان برمی‌گشت بین راه دید دختری مثل پنجه‌ی آفتاب از حمام بیرون آمد. تا چشمش به دختره افتاد،...
Friday, November 18, 2016
خاركنی كه دو تا دخترشو از خانه بیرون كرد
روزی بود، روزگاری بود. در زمان‌های قدیم خاركنی بود و دو تا دختر داشت. روزی كه تو بیابان خار می‌كند، دو خاركن دیگر رفتند طرف این بابا و گفتند...
Friday, November 18, 2016
خاركش پیر و درخت اشرفی
در زمان‌های قدیم، خاركش پیری بود كه زنی و چند بچه داشت. این بابا خیلی فقیر و بی‌چیز بود. هر روز صبح بلند می‌شد و با الاغش می‌رفت به كوه و تا...
Friday, November 18, 2016
حیله‌ی درویش
روزی بود، روزگاری بود. در زمان‌های قدیم پادشاهی بود عادل و رعیت‌پرور. روزی رفت جلو آینه و دید ریشش جوگندمی شده است. با خودش گفت كه پای من لب...
Friday, November 18, 2016
حاتم طائی
در زمان‌های قدیم پادشاهی بود به اسم حاتم طائی. روزی كه از شكار برمی‌گشت، دید جوانی مثل پنجه‌ی آفتاب در بیابان، تو خاك می‌غلتد و طوری ناله می‌كند...
Thursday, November 17, 2016
چوپان و فرشته
روزی روزگاری، پیرمردی بود كه پسر بیمار و ضعیفی داشت. هركس به این پسره می‌رسید، می‌چزاند و اذیتش می‌كرد. چون ضعیف بود، زورش به كسی نمی‌رسید. بعد...
Thursday, November 17, 2016
پادشاه گلیم گوش
یكی بود، یكی نبود. یه بابای خاركنی بود كه یك پسر كچل داشت. زد و پیرمرد مُرد. پس از مدتی مادر كچل ناچار او را دنبال خار، به صحرا فرستاد. كچل دو...
Thursday, November 17, 2016
مادیان چل كره
یكی بود، یكی نبود. در زمان‌های قدیم پادشاهی بود كه سه دختر داشت و سه پسر. این بابا عمر دراز كرد و وقتی دید كه امروز و فرداست كه جان به جان آفرین...
Thursday, November 17, 2016
كچل مم سیاه
روزی بود و روزگاری بود. كچلی بود به اسم مم سیاه كه از دار و ندار دنیا، فقط ننه‌ی پیری داشت. كچل مم سیاه روزی از ننه‌اش پرسید: «ننه! راستی پدر...
Thursday, November 17, 2016