گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
جان در شوق وصال یار سوخت تا دل به آرزوی خویش برسد و آرام بگیرد، ولی ممکن نشد.ما در این آرزوی خام و دست نیافتنی سوختیم و سرانجام این آرزو تحقّف...
Monday, April 7, 2014
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
آب حیات، تیره و گل آلود شد.حضرت خضر -که همه جا از قدم های مبارک او با طراوت می شود -کجاست؟ بر سر باد بهاری -که زندگی بخش گل ها و گیاهان است -چه...
Monday, April 7, 2014
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
من خاک راه معشوق شدم؛ به این امید که او بر من گذر کند، ولی او گذر نکرد. از او انتظار صد لطف و مرحمت داشتم، اما او عنایت و توجهی هم نکرد. معشوق...
Wednesday, March 19, 2014
دل از من برد و روی از من نهان کرد
آن یار، دل مرا برد و روی خود را از من پنهان کرد؛ برای خدا بگویید با چه کسی می توان این گونه رفتار کرد؟ چرا معشوق این گونه مرا می آزارد؟
Tuesday, March 18, 2014
دست در حلقه آن زلف دو تا نتوان کرد
ای یار! دست کوتاه ماه به زلف تابدار تو نمی رسد و همان طور که تکیه بر باد نمی توان کرد، به عهد و پیمان تو نیز اعتماد نمی توان کرد؛ آری وفای تو...
Tuesday, March 18, 2014
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
بلبلی یا تیمار عاشقانه ی خود گلی را پرورش داد، ولی باد خزان، دل او را با خار جفا و جفای خار آزرده کرد و عیش و عشقش را بر باد داد. چون من به جز...
Tuesday, March 18, 2014
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
عمرم بدون شراب و معشوق، بیهوده سپری شد؛ دیگر تنبلی و بیکاری بس است؛ از امروز به نوشیدن شراب و عشق ورزی با یار مشغول خواهم شد که کار درست این...
Tuesday, March 18, 2014
صوفی نهاد دام و سر حقّه، باز کرد
صوفی ریاکار، دام تزویر و ریا را گسترد و با فلک که خود نیرنگباز قهاری است، شروع به مکاری و حیله گری کرد. صوفی از فلک هم حقّه بازتر است.
Tuesday, March 18, 2014
به آب روشن مِی عارفی طهارت کرد
عارفی که سحرگاه به زیارت میخانه ی عشق رفت، با شراب زلال و پاک وضو ساخت. او از ظواهر زهد و تقوی فراتر رفت و به حقیقت رسید. با عشق و عرفان است...
Tuesday, March 18, 2014
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
بیا که روزگار مانند ترک غارتگری، سفره ی روز را تاراج کرد و هلال عید فطر به دور جام شراب اشاره کرد؛ یعنی ماه رمضان به پایان آمد و زمان نوشیدن...
Monday, March 17, 2014
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
اگر شراب، غم و اندوه دل را از یاد و خاطر ما نبرد، پیشامدهای بد و ناگوار، اساس هستی ما را از جا می کند و نابود می سازد؛ آری مستی و شرابخواری،...
Monday, March 17, 2014
روشنی طلعت تو ماه ندارد
ای معشوق! ماه در برابر چهره ی زیبا و درخشان تو نوری ندارد و گل نیز در مقابل طراوت و تازگی رخسارت، حتی به اندازه ی علف و سبزه ای ارزش ندارد.
Monday, March 17, 2014
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
در این شهر، معشوق زیبایی نیست که دل مرا ببرد و مرا عاشق خود کند؛ من در اینجا غریبم؛ اگر بخت به من روی آور، بار و بنه ی مرا از این شهر به جای...
Monday, March 17, 2014
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
جان آدمی بدون جلوه و زیبایی معشوق هیچ تمایلی به زندگی در این دنیای مادی ندارد و هر کس که از مشاهده ی جمال یار بی بهره است، به راستی که جان در...
Monday, March 17, 2014
آن که از سنبل او غالیه تابی دارد
آن معشوقی که هر ماده ی خوشبویی در برابر عطر زلف او در پیچ و تاب است، آیا با عاشقان بی قرار خود، ناز و تندی می کند و آنان را بیتاب می نماید؟
Monday, March 17, 2014
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
معشوق، آن کسی نیست که کمری باریک و گیسوانی زیبا دارد؛ زیبایی ظاهری فایده ای ندارد؛ بنده ی چهره ی زیبای آن معشوقی باش که جاذبه های معنوی و روحانی...
Monday, March 17, 2014
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نوازنده ی عشق، جه نغمه و آهنگ شگفت و زیبایی می نوازد که هر ساز و نوای آن سبب هدایت می شود و آرزویی را برآورده می سازد.
Monday, March 17, 2014
هر آن کاو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
بخت و اقبال، همنشین و همراه کسی است که دلی آسوده و خاطری جمع دارد و معشوقی زیبا و دوست داشتنی نیز همیشه با اوست.
Monday, March 17, 2014
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
هر کسی که از اولیای الهی و عارفان حقیقی جانبداری و حمایت کند، خدا او را در همه حال از بلا و مصیبت حفظ می کند.
Monday, March 17, 2014
بُتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
من معشوقی دارم که گرداگرد چهره ی زیبایش مانند گلی است و موهایش مانند سنبل، سایه بانی درست کرده است و بهار چهره اش خطی به رنگ گل ارغوان دارد.
Monday, March 17, 2014