0
The current route :
حکایاتی زیبا از عنايات و توجهات اهل بيت عليهم السلام(3) داستان

حکایاتی زیبا از عنايات و توجهات اهل بيت عليهم السلام(3)

بعضي از خاطرات و حکايات واقعي، چنان تکان دهنده اند که اعتقاد و باور انسان را تقويت مي کنند. از جمله، خاطراتي است که اهل جبهه نقل مي کنند و از فضاي ملکوتي آن ديار و آن جوانان مؤمن و بي باک سخن مي گويند.
حکایاتی زیبا از عنايات و توجهات اهل بيت عليهم السلام(2) داستان

حکایاتی زیبا از عنايات و توجهات اهل بيت عليهم السلام(2)

هميشه متوسل شدن به ائمه اطهار و امامان بزرگوار (ع) براي ما شيعيان يادآور معجزات فراموش نشدني بسياري است. در ميان اين بزرگواران، امام هفتم حضرت امام موسي کاظم (ع) به باب الحوائج معروفند چرا که ايشان چنان...
حکایاتی زیبا از عنايات و توجهات اهل بيت عليهم السلام(1) داستان

حکایاتی زیبا از عنايات و توجهات اهل بيت عليهم السلام(1)

در احکام دين مبين اسلام آمده است که پس از مرگ هر فرد، بايد بر او «نماز ميت» خواند. شيعيان معتقدند که پس از خواندن نماز ميت، هنگام قراردادن مرده در قبر، مستحب است بر او «تلقين» خوانده شود. در تلقين به مرده...
کشتي در طوفان داستان

کشتي در طوفان

و شما بندگان با آنکه هر نعمتي داريد از خداست و با آنکه وقتي بلايي مي رسد، به درگاه او پناه مي جوييد و به او در دفع بلا استغاثه مي کنيد، باز گروهي از شما وقتي خداوند بلا را از سرتان رفع کرد؛ باز به او شرک...
مادر بودن داستان

مادر بودن

سر ميز ناهار دور هم نشسته بوديم که يک د فعه دخترم با لحن نيمه شوخي گفت: "مي خواهم خبري بهتون بد م.من و شوهرم خيال داريم عيال وار شويم!نظر شما چيه؟" من با احتياط تمام در حالي که سعي مي کرد م تن صدايم تغييري...
نيک بيني داستان

نيک بيني

مثل هميشه درگير و دار کارهاي روزانه، زمان را فراموش کرد م. چند روزي از آخرين ديدار با دوستم مي گذشت. باز هم او پيش دستي کرد و براي احوال پرسي من تماس گرفت، بعد از صحبت و تعارفات معمول گفت لازم است که در...
پرده ی سوم داستان

پرده ی سوم

در پرده ي دوم هنرپيشه لباس هاي اتو کشيده و مرتب دلقک ها را پوشيده، با حرکات پيچ در پيچ دست ها و اندام ها «پانتوميم» اجراء مي کند. تماشاچيان با نشاط و شادي محو حرکات او شده، مدام برايش دست مي زنند و سوت...
اضطراب داستان

اضطراب

گورستان متروكه‌ي شهر را سكوت و وهم و اضطراب پُر كرده بود، و چيزي از جنس توهم و تشويش همه جا سرك مي كشيد. «نويسنده» كه غُصه از وَجَناتش شَره مي كرد، عرق ريزان پاي راستش را بر لبه‌ي بيل گذاشت و محكم به...
ايستگاه بعدي داستان

ايستگاه بعدي

وقتي اتوبوس شركت واحد در ايستگاه متوقف شد، زن در حالي كه سر بچه اش را از شانه‌ي راست به شانه‌ي چپش منتقل مي كرد، پا را در ركاب گذاشت و از راننده پرسيد: «ببخشيد خيابان فيض مي رويد؟»
چهارباغ غمگين و سرد داستان

چهارباغ غمگين و سرد

اصفهان با قدمت چندهزار ساله و ابنيه باستاني بسيار زيبا و پيشينه قوي تاريخ و بار عظيم تمدني اش، شهري نمونه و گل سرسبد ايران بوده و هست. اين شهر همواره چون نگيني گران قدر در مركز كشوري آريايي با شش هزار...