The current route :
پرورش اندیشمندان کوچک آموزش تفکر انتقادی به کودکان در عصر اطلاعات
چگونه امام زمان علیه السلام در عصر غیبت از شیعیان دستگیری می نمایند؟
چرا نام امام زمان علیه السلام در قرآن نیامده؟
نظام مدیریت وقف و امور خیریه در کشور روسیه
روند توسعه و وضعیت موجود کمکهای بشردوستانه و غیرانتفاعی کشور روسیه
مفهوم وقف و امور خیریه در کشور روسیه
حکایاتی آموزنده درباره آثار نماز
حکایاتی آموزنده درباره آموزش نماز
حکایاتی زیبا و آموزنده درباره آداب نماز
حکایاتی زیبا از نماز در شریعت پیامبران الهی
پیش شماره شهر های استان تهران
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نحوه خواندن نماز والدین
پیش شماره شهر های استان گیلان
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
تاریخ تولد امام زمان(عج)

ثروتمند واقعي
بگو اي رسول، آيا آنان كه اهل علم و دانش هستند، با مردم جاهل نادان يكسان ميباشند؟ (سوره زمر ـ آيهي 9)
منصور و مسعود، هر دو بسيار جوان بودند كه پدرشان فوت كرد. پدرشان از مردان خوش نام شهر بود ولي ثروت...

درويش توانگر
آوردهاند كه درويشي در همسايگي توانگري خانه داشت. روزي كودكي از خانهي توانگر به خانهي درويش آمد؛ ديد كه آن درويش با عيال و اطفال خود طعام ميخورد. آن كودك زماني ايستاد و ميل طعام داشت، كسي او را مردمي...

زمينه
«هکتور هوگو مونرو» (1961- 1870) که ترجيح مي داد در حرفه نويسندگي با نام «ساکي» شناخته شود (ظاهراً بر گرفته از «ساقي» رباعيات خيام) در «برمه» به دنيا آمد اما در انگلستان بزرگ شد. او بعدها به برمه بازگشت...

من هم يک انقلابي شدم...
هنگامي که قيام مردم قم در19 دي 1356درحال وقوع بود، من داشتم با بچه ها توي کوچه بازي مي کردم. ما که عادت داشتيم براي سربازهاي پادگان دم خيابان که ديوارهاي ميله اي نسبتاً بلندي داشت، نان و پنير بخريم، بازهم...

دو داستانک عاشورايي
همه تون يه چن لحظه اي بامن باشين! بابا! منم مث شما يه جورايي عاشورايي ام . اين جوري به من زل نزنين که انگار غريبه ام ! پيشينه من و شما يکييه. تعجب مي کنين، نه؟ من«گِل »ام . حتم دارم که اين آيه روخونديد:«انسان...

بهاي جواني
سديدالدين محمد عوفي حكايت ميكند: «آوردهاند كه بازرگاني را بر وزير انوشيروان، مالي خطير بود، و وزير در پرداخت آن درنگ ميكرد. بازرگان بارها سرمايه خويش طلب نمود، ولي وزير از اداي آن سر باز ميزد و هرچه...

انتقام سياه به قصد ازدواج
يادم مي آيد وقت دوستان قديمي ترک ديار مي کردند، عکس هاي سياه و سفيد يادگاري با هم مي انداختند و با خود مي بردند تا در لحظات تنهايي با ديدن اين عکس ها خاطرات را زنده کنند تا کمي آرام بگيرند. با پيشرفت تکنولوژي...

لاپوشاني
چنان به گلويش فشار مي آورد که حتي يک قطره آب هم از حلقش پايين نمي رفت. گريه کنان سيني را با لبه پاي چپش کنار زد. بعد سرش را دو، سه مرتبه به ديوار کوبيد و بغضش براي چندمين بار ترکيد و بلند بلند گريه کرد....

سرباز خاکستري
اين دنده و آن دنده شدم. باد با زور از درز چادر زد تو. يخ کردم زير پتو مچاله شدم و پيچيدمش دورم. رگه پچ پچي ملايمي را ميان شلاق کش باد شنيدم. چهار چنگولي، تو خواب و بيداري گوش تيز کردم. «آمده ام پارک داري...

عشق وبستني توت فرنگي
الينور نمي دانست چه مشکلي براي مادربزرگ پيش آمده، او تاز گي ها همه چيز را فراموش مي کرد. مثلاً يادش مي رفت شکر را کجا گذاشته، کي بايد قبص ها را پرداخت کند، چه ساعتي بايد آماده شود، زنبيلش را بردارد و به...