The current route :
حسن زرینخط از سرآمدان خوشنویسی معاصر
محمود رفیقی نستعلیقنویس صاحبنام سده نهم هجری در هرات
محمد جلیل رسولی چهره ماندگار خوشنویسی معاصر
رستم علی خراسانی نستعلیق نویس سده دهم هجری
علی راهجیری خوشنویس معاصر
عبدالرشید دیلمی نستعلیقنویس صاحبنام سده یازده هجری در ایران و هند
محمد داراشُکوه شاهزاده خوشنویس گورکانی
سید حسین خوشنو یسباشی خوشنویس ایرانی در نیمه دوم سدهٔ سیزدهم قمری
چطور در شرایط جنگی مصرف کالاهای اساسی را مدیریت کنیم؟
عبدالکریم بن عبدالرحمن خوارزمی خوشنویس برجسته سده نهم هجری
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
نحوه خواندن نماز والدین
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
پیش شماره شهر های استان تهران
پیش شماره شهر های استان گیلان
طریقه خواندن نماز امام علی(ع) برای گرفتن حاجت
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
لیست کاملی از خدایان و الهههای یونانی

هستم، پس میتوانم
سارا هشت ساله از صحبت پدر و مادرش فهمید که برادر کوچکش سخت بیمار است و چون پولی برای درمان او ندارند، فقط یک معجزه میتواند او را نجات دهد.

نجات از میان آتش
مردی مقابل گلفروشی ایستاده بود و میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری زندگی میکرد، سفارش دهد و از طریق پست برای او بفرستد.

خرید محبت و توجه
روزی پسر بچهای با شتاب جلوی پدرش که تازه از سر کار آمده بود، دوید و گفت: پدرجان! شما برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید؟ پدرش گفت: ساعتی 20 دلار. چرا میپرسی؟ پسرک در حالی که سرش

شربت عشق
معلمی از دانشآموزانش خواست عجایب هفتگانه را روی کاغذ بنویسند. دانشآموزان همگی به اهرام مصر، تاج محل و کانال پاناما و ... اشاره کرده بودند. در میان برگهها، برگه سفیدی توجه معلم را به خود

صورتحساب بیمارستان
در جزیرهای زیبا، تمام احساسات در کنار هم زندگی میکردند. شادی، غم، غرور و عشق... روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت، همه فوراً با قایق جزیره را ترک کردند. اما عشق

جادوی عشق
مرد جوانی، از دانشکده فارغالتحصیل شد. ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی در یک نمایشگاه توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو میکرد که روزی صاحب آن ماشین شود.

لبخند در توفان
روزی مردی برای اصلاح به آرایشگاه رفت. در حین گفتگو، سخن از وجود خدا به میان آمد. آرایشگر گفت: من باور نمیکنم که خدا وجود داشته باشد. مشتری گفت: چرا؟

چرا خدا را نمیبینیم؟
روزگاری جوانی، عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق، او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نداشت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه وقتی دلباختگی جوان را دید، به او گفت: پادشاه اهل

جواب خدا
شاگردی از استادش پرسید: چگونه میتوان فقط برای خدا کار کرد؟ استاد گفت: به گورستان برو و به مردهها توهین کن. شاگرد دستور استاد را اجرا کرد و برگشت. استاد گفت: جواب دادند. شاگرد گفت: نه، استاد گفت: دوباره...

نامهای به خدا
یک روز کارمندی در ادارهی پست متوجه نامهای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامهای به خدا!