0
The current route :
ديروز او امروز من داستان

ديروز او امروز من

در مطب را باز كردم و رفتم داخل. گوش تا گوش آدم نشسته بود. يك نگاه سرسري چرخاندم و با يك سر تكان دادن به سلام همه بيمارها يك جا جواب دادم. چشم كه برگرداندم چهره يكي از بيمارها به نظرم آشنا آمد، اما چندان...
دوست خوب من داستان

دوست خوب من

بالاخره دانشگاه قبول شدم؛ اما ناراحت شد. هر چى پرسيدم، چيزى نمى‏گفت. از وقتى شنيده بود دانشگاه قبول شدم، باهام حرف نمى‏زد. هر چى بهش مى‏گفتم بابا جان ولت نمى‏كنم؛ با خودم مى‏برمت، مى‏گفت: نه، تو منو فراموش...
تك درخت داستان

تك درخت

سيمين با سيني از آشپزخانه بيرون آمد. ملوك خانم و يوسف توي هال رو به روي هم نشسته بودند. صداي خنده نامفهوم كودكي از يكي از اتاقها مي آمد. سيمين، سيني را به طرف ملوك خانم گرفت. ملوك خانوم با اكراه ليوان...
شهيد مراد دهنده‏ داستان

شهيد مراد دهنده‏

هفته گذشته پنج شنبه عصر، به مغازه‏اى رفتم تا خيرات بخرم و به گلزار شهدا ببرم و فاتحه بخوانم و براى درگذشتگانم طلب مغفرت كنم. برخورد خوب و سنجيده صاحب مغازه، مرا به تحسين وا داشت. از او تشكر كردم و گفتم:...
خوابى بد براى قنارى كوچك‏ داستان

خوابى بد براى قنارى كوچك‏

گفتم: سنگ‏دل! * گفت: سنگ‏دل؟ گفتم:
اسب برفى داستان

اسب برفى

باد، صحرا را درو مى‏كرد. برگ‏هاى خاردار بر خاك نرم صحرا فرو مى‏باريد. نه درختى بود، نه پرنده‏اى، نه خيمه‏اى و نه جنبنده‏اى؛ تپه پشت تپه و بيابان پشت بيابان. صحرا، غبار بود؛ غبار. زمين تب كرده، هوا گس شرجى....
پاهاى بى پوتين داستان

پاهاى بى پوتين

تا به گردان مرخصى مى‏دادند، يك راست مى‏رفت زيرزمين و يك جفت از كفش‏هاى كهنه‏اى كه در صندوق چوبى و بين وسايل پنهان كرده بود، برمى‏داشت. هيچ كس نمى‏دانست كه چرا تقى كفش‏هاى كهنه خانواده را قبل از پرت كردن...
داستان لاله سرخ داستان

داستان لاله سرخ

امروز پنج شنبه است، بهتر است دنبال دسته اى از گلهاى لاله سرخ که سابقا در پارک شقايق ها مى روييد بروم و اگر شد چند تايى را بچينم و بر سر قبرم بگذارم. امسال از پارسال هم بدتر بود، نمى دانم چرا زمستانها هر...