The current route :
ازعربستان تا روم: تصویری از جاهلیت جهانی قبل از میلاد پیامبر اکرم (ص)
قوی ترین تقویت کننده اعصاب
ناب ترین اشعار مولانا
موانع و منافع اجرای قانون سوت زنی
چگونه با خامه صبحانه خامه قنادی درست کنیم؟
نحوه نگهداری شیر مادر در یخچال و فریزر و دمای اتاق
چگونه با حنا موهای سفید خود را قهوه ای کنیم؟
ضرورت استفاده از اطلاعات مردم پایه
صدای وحدت از دل آیات و گفتار تفسیری مقام معظم رهبری
آسیب اتصال پسزمینه به اینترنت در تلفن همراه
خسوف و كسوف در زمان غیرطبیعی
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
متن کامل سوره واقعه با خط درشت + صوت و ترجمه
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
پیش شماره شهر های استان گیلان
پیش شماره شهر های استان تهران
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟

بريده رمان انجمن مخفي
يكي از شبهاي سه شنبه است. شب سكوت. شب سرد. منبر، کنج حياط است. جاي وعظ و روضه، صداي گنجشكها است كه از ميان شاخه هاي درخت خرمالوي حياط مي آيد. ميرزا روي صندلي نشسته است. آقاجان رو به رويش. من زانو به زانوي...

بنین
بعدازظهرهای تابستون با سهراب می رفتیم فیلم برداری. به اصطلاح خودمون فیلم مستند می ساختیم.البته بیشترش وقت گذرونی و تفریح بود تا یه فیلم درست و حسابی. دوربین مال من بود. ارثیه بابای خدا بیامرزم که تقسیم...

ايستگاه باغ سرهنگ
اولين قتل در باغ سرهنگ، حدود بيست سال پيش اتفاق افتاد؛ زماني كه درگيري بين اهالي خانههاي توسريخوردة انتهاي باغ، با صاحبان كارگاههاي پرسروصدايي همچون صافكاري، نقاشي اتومبيل و باتريسازي به اوج خود رسيد....

بار آخر
امشب آخرین بارم است. الان همه خوابند، بیسر و صدا میروم و زود برمیگردم. حالا خیلی زود هم نشد، حداکثر تا صبح خودم را میرسانم. کی میخواهد بفمد؟ در عوض میارزد. اما نه، اگر مثل دو شب پیش، آن دوتا سر...

تنور
سید عسکر از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، از همان روز اول که وحید دانشگاه قبول شد و رفت شهر، هر چه تو خانه و انبار و صندوقخانه داشتم، گذاشتم کنار، شب چهارشنبه ها آوردم انداختم تو تنورتان. بلکه خط...

استکان شکسته
- به یه مغازه که رسیدیم نگه دار یه چیزی بخرم واسه خوردن.کمی سرش را چرخاند سمت دختر جوان: «گرسنته؟ میخوای یه جا وایسم نهار بخوریم؟»به ساعت مچی اش نگاهی انداخت: «تازه ساعت یازدئه. مونده تا نهار» - به مغازه...

افطار بی موقع
آمیز رضا تا نیم تنه خود را زیر یک پتوی نیمدار پوشانده بود و بادبزن بدست، روی بام در رختخواب خود دراز کشیده بود.
باد گرمی که از روی بامهای کاهگلی و آفتاب خورده پایین شهر می گذشت، و سر و صدای خیابان های...

انجمن مانکن ها
«لوئیس» با خاموش شدن چراغ های فروشگاه، نفس راحتی کشید و روی صندلی فروشنده خودش را رها کرد. مردی با هیکل درشت و چهارشانه که به خاطر چهره سیاه و موهای مجعداش، مانکن ها او را لویی سوخته صدا می کردند. کراواتش...

خانه شنی
با حركتي نرم پيراهن ساتن آبي را روي زانويش پهن كرد. چندين بار چشمي سوزن را عقب برد و جلو آورد تا سوزن نخ شود. با هر كوكي كه ميزد، ساز دلش بيشتر كوك ميشد. نتها رژه رفتند، آهنگي از خاطرات ساخته شد. چقدر...

از پشت ابر
دکمه های پیراهنش را با سرعت بست و به دنبال جوراب هایش به اتاق رفت. سهیل که دفتر و مدادش را در دست گرفته بود، به دنبال پدر رفت و گفت: «بابا بگو دیگه! اگه آقا معلم صدام کنه ضایع می شم».
نشست و جوراب هایش...