The current route :
راه های خلاصی از شر لکه روغن وروی دیوار و سرامیک
مذاکره یا تحمیل؟ بررسی عوامل ناکامی مذاکرات ایران و آمریکا از دیدگاه رهبر انقلاب
رزرو هتل داریوش کیش: سفری با اصالت با طعم آسایش بینهایت
یاران باوفا و همراه امام علی علیه السلام
یاران بیوفا و مخالف امام علی علیه السلام
ولادت و دوران امامت حضرت هادی علیه السلام
دلیل هجرت امام هادی علیه السلام از مدینه به سامرا و شهادت ایشان
کلیاتى درباره اختلالات روانى و رفتارى
رایج ترین پرسش ها و شبهات پیرامون حقوق و وظایف زن و شوهر
حقوق و اخلاق در خانواده از دیدگاه فقها
حضرت عبدالعظیم حسنی که بوده و چگونه ايشان وفات يا شهيد شده اند؟
پیش شماره شهر های استان تهران
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
گیاه بیلهر خواص و عوارضی دارد؟
پیش شماره شهر های استان گیلان
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
نحوه خواندن نماز والدین
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن

موش و مرتاض
چند مرتاض در کنار رودِ گنگ زندگی میکردند. آنها رهبری داشتند که به او مرتاض بزرگ میگفتند. مرتاض بزرگ مردی دانا بود و نیروهایی داشت که میتوانست با آنها کارهایی عجیب انجام دهد. یک روز، مرتاض بزرگ کنار...

شیرها و شغال
در جنگلی پر از درختان سرسبز، دو شیر نر و ماده زندگی میکردند. آنها دو فرزند داشتند و از داشتن آنها بسیار خوشحال و شاد بودند. شیر مادر در خانه میماند و از بچههای خود مواظبت میکرد و شیر پدر برای شکار...

اسکلت شیر
صدها سال پیش، چهار دوست در کنار یکدیگر زندگی میکردند. آنها همدیگر را خیلی دوست داشتند. سه نفر از آنها دانشمند بودند و فکر میکردند همه چیز را میدانند و دیگر لازم نیست چیزی بیاموزند. این سه نفر گرچه...

رؤیا
در روزگاران قدیم، مردی فقیر زندگی میکرد. او مجبور بود برای تهیه غذای خودش گدایی کند، اما بعضی روزها گرسنه میماند وقتی که در کوچهها راه میرفت تا شاید کسی به او کمک کند، یک کوزه پر از آرد پیدا کرد. خیلی...

اتّحاد
آسمان صاف بود. کبوترها برای پیدا کردن غذا از لانه بیرون آمدند و به سوی آسمان پر کشیدند. آنها پریدند و پریدند، اما چیزی برای خوردن پیدا نکردند. بعد از ساعتها پرواز کردن، خسته و گرسنه به جنگلی رسیدند....

موشهای آهنخوار
روزی بود، روزگاری بود. در شهری بازرگان ثروتمندی زندگی میکرد، اما روزگار با او یار نبود، چون بعد از مدتی تمام ثروت خود را از دست داد و به عدهای زیادی بدهکار شد.

لاکپشت و غازها
لاکپشتی با دو غاز دوست بود. آنها سالهای سال کنار برکهای زندگی میکردند و روزهایشان با شادی میگذشت، اما یک سال خشکسالی شد. مدتها باران نبارید، رودخانهها و برکهها خشک شدند. بسیاری از حیوانات برای...

الاغ بیمغز

الاغ آوازخوان
فرد رختشویی، الاغی پیرو لاغر داشت که روزها از او کار میکشید و شبها آزادش میگذاشت تا هر کجا که میخواهد برود.

کلاغها و مار سیاه
سالهای سال بود که آقا کلاغه و خانم کلاغه روی درخت بسیار بزرگی لانه ساخته بودند و توی همان لانه، جوجههای زیادی را بزرگ کرده بودند. زندگی آنها با شادی میگذشت، تا اینکه یک روز ماری سیاه از راه رسید و...