The current route :
امنیت، نعمتی الهی: بستر اطاعت و پایه سلامت جامعه در قرآن کریم
حمایت از مظلوم سبک زندگی دینی و اخلاقی
وقف؛ ستون عدالت و خدمت عمومی در تمدن اسلامی
قد کشیدن برج ایفل در تابستان واقعیت دارد؟
آیا هوش مصنوعی در هر بار چت کردن آب مصرف می کند؟
وقف، بیداری و جهاد؛ میراث ماندگار تمدن اسلامی و جبهه مقاومت
در تشییع جنازه چه بگوییم
وقف و افق آینده؛ راهبرد اسلامی برای توسعه پایدار و پیشرفت تمدنی
وقف و سنت نبوی؛ نسخه جاودانه اسلام برای مهرورزی و عدالت اجتماعی
زمان مناسب بیدار کردن نوزاد برای شیر خوردن
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
پیش شماره شهر های استان گیلان
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
پیش شماره شهر های استان تهران
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
نحوه خواندن نماز والدین
بهترین دعاها برای ختم به خیر شدن معامله کداماند؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟

چند نگین ... جا ماندند
اصلا به کسی چه ربطی دارد که من چند جفت کفش دارم. دلم نمیخواهد کفشهای قدیمیام را به کسی بدهم. میخواهم همه را داشته باشم و با هر رنگ لباسم یک جفت ست کنم. فقط نمیدانم چطور کفشهای جدیدم را توی این جاکفشی...

هدیهی بابا بزرگ
بابا بزرگ خسته نشده، با اینکه سنش بالاست، یعنی هفتاد سال دارد؛ اما مثل آدمهای جوان راه میرود و مغازههای بازار را یکی یکی نگاه میکند. ما به یک مغازهی سُنتی فروشی میرسیم. با خوشرویی به من میگوید:...

رویای نیمه کارۀ کودکی
بچه که بودم بادبادکها را دوست داشتم. دلم میخواست یک دنیا بادبادک رنگارنگ داشته باشم تا همه را از بالا پشت بام بفرستم به آسمان، کنار ابرها. بالاتر از همۀ بادبادکهای بچههای محل! اما هنوز هم رویای کودکی...

یک کم فرصت بده
درایو سی را باز کردم. حسابی گشتم؛ اما نبودند. داد زدم: «سینا! چرا به سیستم دست زدی؟» سینا آمد دم در اتاق و گفت: «مگه خودت نگفتی بازیها را نصب کنم؟» با ناراحتی گفتم: «کل سیستم را به هم ریختی، زدی کل برنامهها...

همهی کارهایم مانده است
من نمیخواهم زمان را از دست بدهم، کلی کار ریخته است روی سرم، امتحان جغرافیا دارم، باید برای درس تاریخ سرگذشت یکی از پادشاهان را بنویسم، مسئلههای ریاضیام را هنوز حل نکردهام، درس علوم را هنوز دوره نکردم...

تنهایی حال نمیدهد(قسمت دوم)
شانش ندارم. حتی توی نمایش هم ول کن نیست. این باقری همه جا باید باشد. راستی الان کجاست! چطور از مهناز جانش جدا شده؟ توی همین فکرها هستم که راه میافتیم به سمت کلاس. ورزش داریم. لباس ورزشیها را درمیآورم...

تنهایی حال نمیدهد(قسمت اول)
امروز بدترین روز عمرم بود، فکر کنید آدم با بهترین دوستش قهر بکند، قهر که نکند. دلگیری پیش بیاید. من و مهناز از دوران ابتدایی با هم دوست بودیم؛ اما مهناز این روزها خیلی لوس شده است، از وقتی باقری به کلاس...

آرزو......
آرزو غمگین بود. یک قطره اشک از گوشه چشمش چکید روی دامنش، با بغض گفت: همه فقط من را صدا می کنند، چه کار کنم از دست این خواستههای دور و دراز که اصلا محقق نمیشوند؟

آخرین آرزو
صورتش زرد زرد شده بود. داشت لحظات آخر را میگذراند. لبهایش به آرامی تکان خورد. محسن سرش را نزدیکتر برد تا صدایش را بشنود.
ـ«مرا رو به قبله کنید، یک تکه یخ هم بیاورید.»
یخ... یخ برای چه میخواست؟ یعنی...

عراقیهای حرف شنو
بالاخره چند ماه انتظار به پایان رسید. دعاهایمان مستجاب شد. نذرهایمان قبول شد و عملیات شروع شد. وصیتنامهها را شب قبل نوشته بودیم. قول و قرارها را گذاشته بودیم. وعده و وعید داده بودیم و گرفتیم. بند پوتینها...