The current route :
سعدی شیرازی
شورش بلبلان سحر باشد
شورش بلبلان سحر باشد شاعر : سعدي خفته از صبح بيخبر باشد شورش بلبلان سحر باشد دل شوريدگان سپر باشد تيرباران عشق خوبان را هر که زندست در خطر باشد عاشقان کشتگان معشوقند...
سعدی شیرازی
گر آن مراد شبي در کنار ما باشد
گر آن مراد شبي در کنار ما باشد شاعر : سعدي زهي سعادت و دولت که يار ما باشد گر آن مراد شبي در کنار ما باشد همين بسست که او غمگسار ما باشد اگر هزار غمست از جهانيان بر دل...
سعدی شیرازی
کي برست اين گل خندان و چنين زيبا شد
کي برست اين گل خندان و چنين زيبا شد شاعر : سعدي آخر اين غوره نوخاسته چون حلوا شد کي برست اين گل خندان و چنين زيبا شد بلبل خوش سخن و طوطي شکرخا شد ديگر اين مرغ کي از بيضه...
سعدی شیرازی
از اين تعلق بيهوده تا به من چه رسد
از اين تعلق بيهوده تا به من چه رسد شاعر : سعدي وزان که خون دلم ريخت تا به تن چه رسد از اين تعلق بيهوده تا به من چه رسد که دستبوس کند تا بدان دهن چه رسد به گرد پاي سمندش...
سعدی شیرازی
آه اگر دست دل من به تمنا نرسد
آه اگر دست دل من به تمنا نرسد شاعر : سعدي يا دل از چنبر عشق تو به من وانرسد آه اگر دست دل من به تمنا نرسد کاين همه درد به جان من تنها نرسد غم هجران به سويتتر از اين قسمت...
سعدی شیرازی
به حديث درنيايي که لبت شکر نريزد
به حديث درنيايي که لبت شکر نريزد شاعر : سعدي نچمي که شاخ طوبي به ستيزه برنريزد به حديث درنيايي که لبت شکر نريزد ز پي تو هيچ مرغي نپرد که پر نريزد هوس تو هيچ طبعي نپزد...
سعدی شیرازی
هشيار کسي بايد کز عشق بپرهيزد
هشيار کسي بايد کز عشق بپرهيزد شاعر : سعدي وين طبع که من دارم با عقل نياميزد هشيار کسي بايد کز عشق بپرهيزد گر هر دو جهان باشد در پاي يکي ريزد آن کس که دلي دارد آراسته...
سعدی شیرازی
بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد
بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد شاعر : سعدي درياي آتشينم در ديده موج خون زد بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد بازم به يک شبيخون بر ملک اندرون زد خود کرده بود غارت عشقش...
سعدی شیرازی
کسي به عيب من از خويشتن نپردازد
کسي به عيب من از خويشتن نپردازد شاعر : سعدي که هر که مينگرم با تو عشق ميبازد کسي به عيب من از خويشتن نپردازد نه آدميست که بر تو نظر نيندازد فرشتهاي تو بدين روشني نه...
سعدی شیرازی
دلم دل از هوس يار بر نميگيرد
دلم دل از هوس يار بر نميگيرد شاعر : سعدي طريق مردم هشيار بر نميگيرد دلم دل از هوس يار بر نميگيرد که جان من دل از اين کار بر نميگيرد بلاي عشق خدايا ز جان ما برگير...