تو را ناديدن ما غم نباشد شاعر : سعدي که در خيلت به از ما کم نباشد تو را ناديدن ما غم نباشد وليکن چون تو در عالم نباشد من از دست تو در عالم نهم روي که سرو راست پيشت...

جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد شاعر : سعدي ياري که تحمل نکند يار نباشد جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد بسيار مگوييد که بسيار نباشد گر بانگ برآيد که سري در قدمي رفت گر...

آن به که نظر باشد و گفتار نباشد شاعر : سعدي تا مدعي اندر پس ديوار نباشد آن به که نظر باشد و گفتار نباشد بنشيند و سرگشته چو پرگار نباشد آن بر سر گنجست که چون نقطه به کنجي...

چه کسي که هيچ کس را به تو بر نظر نباشد شاعر : سعدي که نه در تو بازماند مگرش بصر نباشد چه کسي که هيچ کس را به تو بر نظر نباشد که ز دوستي بميريم و تو را خبر نباشد نه طريق...

تا حال منت خبر نباشد شاعر : سعدي در کار منت نظر نباشد تا حال منت خبر نباشد ديگر چه کنيم اگر نباشد تا قوت صبر بود کرديم در شهر شما مگر نباشد آيين وفا و مهرباني در...

با کاروان مصري چندين شکر نباشد شاعر : سعدي در لعبتان چيني زين خوبتر نباشد با کاروان مصري چندين شکر نباشد وين شاهدي و شنگي در ماه و خور نباشد اين دلبري و شوخي از سرو و...

نظر خداي بينان طلب هوا نباشد شاعر : سعدي سفر نيازمندان قدم خطا نباشد نظر خداي بينان طلب هوا نباشد نظري معاف دارند و دوم روا نباشد همه وقت عارفان را نظرست و عاميان را...

سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد شاعر : سعدي به جان گر صحبت جانان برآيد رايگان باشد سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد خسک در راه مشتاقان بساط پرنيان باشد ...

از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد شاعر : سعدي مي‌برم جور تو تا وسع و توانم باشد از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد ور کشي زار چه دولت به از آنم باشد گر نوازي چه سعادت...

شب عاشقان بي‌دل چه شبي دراز باشد شاعر : سعدي تو بيا کز اول شب در صبح باز باشد شب عاشقان بي‌دل چه شبي دراز باشد به کجا رود کبوتر که اسير باز باشد عجبست اگر توانم که سفر...