دردسر
تازه در کتاب خانه را باز کرده بودم. پنج - شش نفري پشت ميزها نشسته بودند که سر و کله اش پيدا شد. آرام و بي سر و صدا و بي سلام و احوال پرسي با...
Saturday, February 11, 2012
کُفرستان
... آره ننه، تو خيال مي کني حالا که بچه ت پشتِ لباش سبز شده و به قول تو: براي خودش مردي شده، ديگه همه چي تمومه و بوجود تو نيازي نداره! اما ننه...
Wednesday, February 8, 2012
احتمالات
هنوز دو دقيقه نشده بود به حياط رفته بود كه سر طاس راجر تلفورد از بالاي نرده ها ظاهر شد . تعجبي نداشت. كمتر اتفاقي در محل مي افتاد كه از ديد تلفورد...
Wednesday, February 8, 2012
پس از جدايي
همسر من پس از جداييمون نمي دونست دوست داره چه كسي يا چه چيزي بشه . تازه موقعي فهميدم حق با من بوده كه شنيدم تُستر شده . تُستر! اين بود همه اون...
Wednesday, February 8, 2012
منو دوست داري ؟
در ابتدا بايد درك مناسبي از ماهيت سرشماري هاي ساليانه داشته باشيم كه تجلي ميلِ هميشگي ما به دانستن است ، دانستنِ اينكه دقيقا در كجا ايستاده ايم...
Wednesday, February 8, 2012
امپراتور هوا
اجازه بدهيد خودم را به شما معرفي كنم. من شصت و نه سال دارم ، در همان خانه اي زندگي مي كنم كه در آن بزرگ شده ام و مدت هاي مديد در اين شهر دبير...
Wednesday, February 8, 2012
گزيدة مكالمه هاي تلفني استراوينسكي
پيرمرد بزرگ ، ايگوراستراوينسكي ، آهنگساز ، رهبر اركستر ، منتقد و معلم موسيقي شبيه مجسمه اي غول پيكر بود كه يك پايش در اين قاره و پاي ديگرش در...
Wednesday, February 8, 2012
اميد مثقالي
آنچه را «اميد مثقالي» ـ جوان ترين ويولن نوازِ اركسترِ تالار هنرهاي نوين ـ برايم تعريف كرده است با زايشي تازه ي، در داستاني به نام خودش مي نويسم...
Wednesday, February 8, 2012
تيله ها
از شش تا ده سالگي ي، لا ينقطع با برادرم دعوا مي كردم و هر چه زمان پيش تر مي رفت ، كتك هايي كه از او مي خوردم هم شديدتر مي شد . برادرم فقط هجده...
Wednesday, February 8, 2012
داستان يك دوچرخه
هر دوچرخه اي براي خودش يك داستاني دارد. اما پيش از همه ، از داستان دوچرخه اي بگويم كه اولين دوچرخه اي بود كه با پول خودم خريدم. با پول خودم كه...
Wednesday, February 8, 2012
نيلوفر آبي
ساعت از هشت شب گذشته بود. واپسين رنگهاي زرد پاييزي، داشت جاي خودش را به رنگ سپيد و برفي زمستان مي داد. درختها، جامه ها را از تن درآورده و مردم...
Tuesday, February 7, 2012
مهتاب ايل
آفتاب بهاري داشت کم کم، گرم و گرمتر مي شد تا پيراهن سپيدي را که زمستان برتن کوههاي سر به آسمان کشيده زاگرس نموده بود، درآورد. کرفس ها با زيبايي...
Tuesday, February 7, 2012
مادر
زمستان از راه رسيده بود. محمد با دستاني پر از ميوه و شيريني به خانه آمده بود، بچه ها با ديدن پدر از شادي به هوا پريدند. محمد، بچه ها را بوسيد....
Tuesday, February 7, 2012
گوهر يکتا
دريا، آرام آرام، از آرامش دور مي شد. کوهه هاي آب، چون نهنگهاي خشمگين از دل دريا برمي خاستند و با خروشي سهمگين خود را به کرانه هاي دريا مي کوبيدند....
Tuesday, February 7, 2012
گردش روزگار
پاييز، رنگ زرد را براي درختان به ارمغان آورده بود. هادي داشت، توي باغچه، درختان را نگاه مي کرد که جامه سبز را از تن درآورده و پيراهن زرد رنگ...
Tuesday, February 7, 2012
گنج پدر
کشتزارها به زيبايي آراسته شده بودند. علي از ميان آنها مي گذشت، گهگاه، دستي به خوشه ي گندمي مي زد و سپس آن را رها مي نمود. پروانه هاي رنگارنگ...
Tuesday, February 7, 2012
دست نياز
بانگ نماز از گلدسته هاي مسجد برخاست. مشهدي باقر، نمازش را خواند و به همسرش گفت که آماده شود تا به خانه کربلايي يحيي بروند. احمد، پسر کربلايي...
Tuesday, February 7, 2012
پنجره اي براي روشنايي
سالها پيش، آن هنگام که هنوز چشمانم، جهان را به گونه اي ديگر مي ديد و همه چيز، روشن و بهتر به ديدگانم مي آمد، روزهاي کودکي ام را مي گويم، آن هنگام...
Tuesday, February 7, 2012
انديشه ي بيهوده
جوان، تازه پشت لبش سبز شده بود. صدايش دورگه گشته و بالا بلند و تنومند شده بود. يکي دو ماهي بود که براي خودش، انديشه اي را در سر مي پرورانيد....
Tuesday, February 7, 2012
اتوبوس شهر
اتوبوس با ترمز کردن در ايستگاه، اندکي درنگ نمود. برخي از اتوبوس پياده و برخي نيز سوار اتوبوس مي شدند. مرتضي، خود را، دوان دوان به اتوبوس رسانيد....
Tuesday, February 7, 2012