حكايتي شگفت انگيزازيك جوانمرد
ابراهيم بن سليمان بن مروان گويد كه درآن وقت كه نوبت خلافت ازبني اميه به بني العباس انتقال يافت، و بني العباس، بني اميه را مي گرفتند و مي كشتند،...
Monday, September 5, 2011
امتداد دوستي
هيچ كس توي كلاس باهاش هم صحبت نمي شد. يه جورايي توي خودش بود. آروم و ساكت و خيلي هم درس خون. سر و وضعش هم خيلي مناسب نبود. البته رضا مي گفت:
Monday, September 5, 2011
طلبه اي از سبزوار
آفتاب با درخشندگي تمام در آسمان خودنمايي مي کرد. هوا گرم و طاقت فرسا بود ولي جمعيتي که در ميدان بزرگ شهر جمع شده بودند؛ چنان مجذوب مباحثه کشيشان...
Tuesday, August 9, 2011
جمهوري كلمات
سال بلو وقتي هنوز پسربچه اي بودم در حال «كشف ادبيات» ، فكر مي كردم چقدر عالي مي شود اگر هر آدمي كه در خيابان مي بينم با آثار جويس و برست و حتي...
Monday, July 18, 2011
سرگذشت داستان شماس شامي
اگر نويسنده ها همت كنند و مراحل نوشتن داستان ها و شكل گيري رمان هايشان را از ديه تا طرح و از طرح تا بسط داستان ثبت كنند ، عملي ترين وكاربردي...
Monday, July 18, 2011
عقربة سرنوشت
براي هر مسافري كه به فلورانس مي رود ، ممكن است پيش بيايد كه ساعتش ناگهان از كار بيفتد . اين مسافر نبايد خلق خوشش را فورا از دست بدهد بلكه بايد...
Monday, July 18, 2011
هزار و يك، هزار و دو
گلوله ، اگر درست شليك شود به راحتي مي كشد . حتي اگر درست شليك نشود ، باز هم مي كشد ، فقط كمي بيشتر طول مي كشد. گاهي خيلي بيشتر طول مي كشد ، روزها...
Monday, July 18, 2011
پسر ريزه
اَه! از هر چه مرد ريزه بيزارم و ديگر درباره شان نمي نويسم اما چيزي كه هست برادرم ريچارد، ريزه است ؛ اين را عجالتا مي گويم. دست هاي كوچك ، پاهاي...
Monday, July 18, 2011
از طرف ما
دلش برايم سوخت ، اين را مطمئنم و گرنه بديلي ـ مدير انتشارات بديلي ـ از آن آدم ها نيست كنار لحاف بخوابد ، هميشه وسط است . غير از اين باشد ، به...
Monday, July 18, 2011
گيلاسي غلتيده زير مبل
گمان نمي كنم اين چيزها عادي باشند، حتي اگر هر روز و هر ساعت اتفاق بيفتند. مي دانم چه چيزهايي عادي است؛ كتاب خواندنم عادي است ، بوي قهوه عادي...
Monday, July 18, 2011
آقاي فرعي
يك شخصيت مي خواهد خودش را به زور و اجبار به فضاي يك داستان تحميل كند، مي بيند جا نيست ، به عناصر داستان تقريبا التماس مي كند: «لطفا جمع تر بايستيد...
Monday, July 18, 2011
عروس بيرم
داشتيم از عروسي حسن بر مي گشتيم . همه آن سرازير يپيچاپيچ را بالا مي آمدم و مواظب خط سفيد جاده بودم كه يكسره تو دل تاريكي هاي پشت سر و پيش رويم...
Monday, July 18, 2011
دست هاي بوريس چرنفسكي
برويس چرنِفسكي ، پسر چرنِفسكي هاي شهيد پرنده و برادر زاده دومين ژانگولر بزرگ كهكشان ، كج و كوله از خواب بيدار شد ؛به عبارتي پاي چپ و دستِ راستش...
Monday, July 18, 2011
سرفه در كنسرت
پسر عمويم بر ترام ، جزو افرادي است كه دچار حساسيت عصبي يا همان آلرژي هستند و بي كمترين ابتلا به سرماخوردگي ، ناگهان در كنسرت هاي موسيقي بنا مي...
Monday, July 18, 2011
شهدِ گلِ پارچه اي
اسم آنجا كارگاه عروسك سازي بود اگر مردي كه هم عمو بود و هم پدر كاري نمي كرد كه معين بزند بيرون و روزها در خيابان سرگردان شود. معين به آنجا كارگاه...
Monday, July 18, 2011
دكتر رسول خيوه اي
بالاي پل سيد خندان تهران ، پشت جلفا ، سايه انداز كوي ارسباران ، تپه اي است سر سبز را درختچه هاي مرتب. تپه بدون خودنمايي ، ديدگاهي مشرف به ميانه...
Monday, July 18, 2011
آرايشگاه پرنيان
شفيع نوشته روي شيشه معازه را خواند: «آرايشگاه پرنيان.» نوشته كم رنگ شده بود .آفتاب سر خيش را پرانده بود؛ عين توپش كه افتاد روي چينه ديوار و چون...
Monday, July 18, 2011
پيراهن گمشدة هِداگابلر
«عجيب باراني بود قربان ، ريز و تند مي باريد . انگار هزار هزار نخ از آسمان به زمين آويزان بود.اهالي اين جا مي گويند ،مثل دم اسب .شايد اگه باد...
Monday, July 18, 2011
شليك به مرگ
به آن لحظه دشوار كه مي رسد ، بعضي هايشان گريه مي كنند، بعضي هايشان نه. لي لي گلستان گريه كرد، اشك خاموش و و با وقاري بود. معلوم بود صاحبش همه...
Monday, July 18, 2011
مفت خواني ممنوع
سال هاي عمر، به سرعت برق و باد مي گذرد وتا به خودت بيايي بايد فكر كني كه سعدي گفته«اي كه پنجاه رفت و در خوابي ، مگر اين چند روزه دريابي!» اين...
Monday, July 18, 2011