درون يا برون
نور طلايي رنگ خورشيد از لابه لاي برگ هاي درختان بر زمين مي تابيد و گل هاي ريز جنگلي را نوازش مي داد. پادشاه سوار بر اسب سلطنتي به آهستگي پيش...
Tuesday, June 7, 2011
يک پهلوان ديگر...
ازکنار قبرستان روستا که مي گذرم ، مزار شهدا چون چلچراغي دربين ديگر قبور، درچشمانم مي درخشند.باد پرچم هاي مزار را مي تکاند وآنها را به همراهي...
Wednesday, June 1, 2011
هنر ديدن بدون تمرکز
روز دوازدهم خدامراد ما را در کنار ساحل درياچه دور يک آتش بزرگ جمع کرد و از ما خواست تا براي يک جور ديگر ديدن دنيا آماده شويم. او مي گفت که اين...
Tuesday, May 24, 2011
بابا نان ندارد
ليلي که دنبال دفتر ديکته اش مي گشت، نوک مدادش شکست. -نان. ليلي دفترش را پيدا کرد. تند مدادش را هم تراشيد. -ندارد. ليلي از تو کيفش، پاک کنش...
Monday, May 23, 2011
يک جرعه زيارت
اتوبوس مثل يک گاري تکان تکان مي خورد وتوي جاده پيش مي رفت. قرار بود موقع ظهر برسيم مشهد ولي از ظهر گذشته بود و هنوز به نيشابور هم نرسيده بوديم....
Sunday, May 22, 2011
خلاصه ی چهار داستان که در کتاب های درسی به آن اشاره شده است
استاد « ماكان» نقاش بزرگ كه يكي از مبارزان عليه ديكتاتوري رضاخان بوده، در تبعيد درميگذرد. جزو آثار باقي مانده او پردهاي است به نام «چشمهايش»....
Saturday, May 21, 2011
آدم در بند
فکر مسابقه فوتبال بدجوري ذهنم را مشغول کرده بود. همه فکر و ذکرم شده بود مسابقه. شوخي که نبود، قرار بود از بين بچه هاي مدرسه سه نفر را انتخاب...
Wednesday, May 11, 2011
صاحب خانه
احمد دنبال پدرش از بنگاه معاملات ملکي بيرون آمد. اين پنجمين بنگاهي بود که از صبح تا حالا رفته بودند. چون محمود آقا سواد درست و حسابي نداشت، احمد...
Wednesday, May 11, 2011
کل حسين
پيرمرد عصازنان از پله ها پايين آمد. عصايش را بالا برد و تکان داد و گفت: «بريد ببينم» و بعد قدم زنان رفت کنار حوض ايستاد. عصايش را تو آب برد...
Wednesday, May 11, 2011
شفا
- آخه پسرم يدالله، تو اين وضع که دکترا فردا مي خوان پامو قطع کنن، تو هر چي دوست داري آوردي خونه، من که نمي تونم پذيرايي کنم. حالا چي کار کنم؟ -...
Wednesday, May 11, 2011
ماجرای مهندس زبل و برنامه نویس
یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى...
Monday, April 18, 2011
داستان دو برادر
سال های سال بود كه دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم زندگی می کردند .یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند...
Monday, April 18, 2011
بازگشت
صدای لولای خشک در سکوت خانه را برای لحظه ای برهم زد . مرد درنگی کرد و به لولای در نگاهی انداخت ، با خود گفت امروز دیگر باید آنرا روغن کاری کنم...
Monday, April 18, 2011
دور افتاده
توی این سالها که در این جزیره دورافتاده زندگی می کند . صد بار داستانهای رابینسون کروزوئه ... خانواده دکتر ارنست و حتی فیلم دور افتاده با بازی...
Monday, April 18, 2011
زیارت
اولين باري كه قرار بود برم مشهد براي زيارت . سنم خيلي كم بود . هفت يا هشت سال . خيلي ذوق زده بودم . از دو سه روز مونده به موعد حركت از شوق و...
Monday, April 18, 2011
سگ باهوش
قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که از مغازه دورش کند. اما ناگهان کاغذی را در دهان سگ دید. کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته...
Monday, April 18, 2011
داستان های کوتاه و آموزنده
روزي بودا در جمع مريدان خود نشسته بود كه مردي به حلقه آنان نزديك شد و از او پرسيد: "آيا خداوند وجود دارد؟" بودا پاسخ داد: "آري، خداوند وجود دارد." ظهر...
Monday, April 18, 2011
چشم انداز ادبيات داستاني پس از انقلاب (4)
همچنان كه مي‌دانيم، سير‌ِ داستان‌نويسي جديد در ايران، همچون بسياري ديگر از كشورهاي جهان سوم، به خلاف‌ِ جريان‌ِ آن در غرب بوده است. به اين ترتيب...
Thursday, April 14, 2011
چشم انداز ادبيات داستاني پس از انقلاب (3)
تبعيض ميان زن و مرد و اجحاف مردان نسبت به زنان ـ به اتكاي وضعيت جسماني متفاوت و نيروي بدني و روحيه مبارزه‌جويي و جنگاوري بيشتر، همچنين، در دست...
Thursday, April 14, 2011
چشم انداز ادبيات داستاني پس از انقلاب (2)
يكي از بارزترين وجوه مشخصه ادبيات داستاني معاصر در پيش از انقلاب، خصلت ضدديني يا لااقل غيرديني آن بود.1 حتي در آثاري كه به ظاهر تنها به انتقاد...
Thursday, April 14, 2011