الو صدا نمي آيد
مي روم عقب تر مي ايستم کناز زن تا ضايع نباشد؛ اما حواسم هست، حرکاتش را مي بينم. صدايش مبهم است. چه کار دارم چه مي کند؟ تند و تند دکمه هاي تلفن...
Monday, January 10, 2011
چندش
خون جلوي چشمانم را گرفته بود. تنها چهره ي مات اطرافيانم را مي ديدم. خانم ايزدان را فقط از هيکلش تشخيص دادم. پوست شکلات را توي دستش گرفته بود....
Sunday, January 9, 2011
نشانه ي قدرت و بزرگي در حال حاضر
يكي بود، يكي نبود. روزي قوچ، گاو و شتري در راهي عبور مي كردند و هر سه بسيار گرسنه بودند. در بين راه بند گياهي را ديدند؛ بندي كه مثل ريسمان، از...
Sunday, January 9, 2011
كفش و درفش
بعضي ها همه فن حريف اند! سعي مي كنند همه كارها را خودشان انجام بدهند، تا نكند از آن ها پولي به ديگران برسد. مثلا يك كيلو شيريني نمي خرند و خودشان...
Sunday, January 9, 2011
شايعه
آب كه مي خورم، نگاهم به سمت بالاست. به سوي دستشويي آخري و لانه ي يا كريم روي ديوار آن. دو تا تخم گذاشته است به اندازه ي توپ تنيس. زنگ كلاس را...
Sunday, January 9, 2011
روزي ات توي نماز نيست
مرد زاهد سر به كوه و بيابان گذاشت و چشم خود را به مردم، بازار و همه چيز شهر بست. او كه از قوم بني اسرائيل بود غاري را براي زندگي در بيرون از...
Sunday, January 9, 2011
داستان هفته
زاينده رود آرام وخموش پلها را يکي پس از ديگري پشت سر مي گذاشت و مي گذشت. غروبي سرد و حزن انگيز بر پنجره قهوه خانه ي مشتي سايه انداخته بود. آدم...
Saturday, January 8, 2011
چون کوه
اما ...اما يادتون نره اگه خطتتون خرچنگ قورباغه اي باشه،همون کارگر امضادار حساب مي شه! ضمناً کارگر بچه سال هم دست به نقد احتياج نداريم. ولي هفته...
Saturday, January 8, 2011
سرپناه
خودت که من رو خوب مي شناسي. من يکي اهل اين جور حرفا نيستم. به هيچ وجه زير بار فلک هم نمي رم. زير بار هيچ کس. اصلاً منت کشي توگروه خون ما نيست...
Saturday, January 8, 2011
مريض اينترنتي
ساعت مثل هميشه سر ساعت شش به صدا در‌آمد. از جايش برخاست، سرش كمي گيج مي‌رفت؛ هنوز منگ پرونده‌هايي بود كه ديشب تا دير وقت رويشان كار مي‌كرد. بعد...
Tuesday, January 4, 2011
از دالان‌هاي چت تا راهروهاي دادگاه
روي صندلي‌هاي راهرو دادگاه كه نشسته بود، به اولين لحظه‌اي فكر كرد كه احساس كرده بود بهش علاقه‌منده. هر چه فكر كرد، اون آدمي كه توي اون لحظه عاشقش...
Tuesday, January 4, 2011
دو راهي
- اي بابا! اين قدر بچه ننه بازي در نيار! ديگه همه عالم و آدم مي دونن زودتر از اين که هوس آب بکني، بايد از مامان جونت اجازه بگيري! بعد توپيد...
Monday, January 3, 2011
اگرآقا تشريف بياورند
خجالت مي کشم داخل شوم. مي ايستم دَم در. روبه روي گنبد فيروزه اي ات. سر خم و سلام مي کنم. نگاهم را مي برم سمت پرچمت، پرچمي که انگار بر بلنداي...
Monday, January 3, 2011
امتحان سخت
اسم رياضي را که مي آورد، چشم هايم را از چشم هايش مي گيرم. نمي خواهم سعيد بفهمد که چه قدر از اين درس مي ترسم. مي گويم: «دو هفته است که همه درس...
Monday, January 3, 2011
شوهرم خائن است
در بزرگ و آهني زندان با صدايي خشک باز شد و رونالد کاري بيرون آمد. نفس عميقي کشيد و به آسمان نگاه کرد و زيرلب زمزمه کرد: -نه ... آسمون همه جا...
Thursday, December 23, 2010
دعوت به تاکستان
فرش فروشي صداقت.زني محجوب خود را به صداقت معرفي مي کند که فلاني به من گفت پيش شما بيايم براي گرفتن دارقالي و تمام وسايل و نقشه! صداقت متوجه...
Sunday, December 19, 2010
دارالفنون
کالسکه به ارگ سلطاني رسيد .امير به ساختمان نيمه کاره مدرسه نگاه کرد .داربست چوبي دورتا دور ساختمان زده بودند.پيشکار به امير گفت :«قاصدي از فرنگ...
Saturday, December 18, 2010
پهلوان پنبه
پهلوان به كسي مي‌گويند كه در مقايسه با مردم عادي، از توان جسمي و تحمل بالايي برخوردار باشد و به غير از زور بازو، شجاعت هم داشته باشد. «پهلوان...
Saturday, December 18, 2010
ثروتمند واقعي
بگو اي رسول، آيا آنان كه اهل علم و دانش هستند، با مردم جاهل نادان يكسان مي‌باشند؟ (سوره زمر ـ آيه‌ي 9) منصور و مسعود، هر دو بسيار جوان بودند...
Saturday, December 18, 2010
درويش توانگر
آورده‌اند كه درويشي در همسايگي توانگري خانه داشت. روزي كودكي از خانه‌ي توانگر به خانه‌ي درويش آمد؛ ديد كه آن درويش با عيال و اطفال خود طعام مي‌خورد....
Friday, December 17, 2010