0
The current route :
ناراحتي افلاطون داستان

ناراحتي افلاطون

گويند روزي افلاطون نشسته بود،با جمله‌ي خواص آن شهر.مردي به سلام وي درآمد و بنشست و از هر نوعي سخن مي‌گفت. در ميانه‌ي سخن گفت: «اي حكيم، امروز فلان مرد را ديدم كه حديث تو مي‌كرد و تو را دعا و ثنا مي‌گفت...
مزرعه متروک داستان

مزرعه متروک

درست چهارهفته از آن روز مي گذرد. روزي که من آن تصميم عجيب وغير منتطره را گرفتم .تصميمي که سرنوشت زندگي مرا تغيير داد. من تصميم گرفتم «راجرهارتلي» را در پناهگاه ضد اتمي زنداني کنم و مردي را که به ظاهر مرا...
تقليل داستان

تقليل

من در دوران شکوفايي انقلاب و شکل گيري جمهوري اسلامي، هنوز به دنيا نيامده بودم. يا بهتر است بگويم در آن زمان اساساً « من » ی وجود نداشت و اصلاً معلوم نيست که «من» آن هنگام چه بودم!... کجا بودم!.. و چه مي...
تا صبح داستان

تا صبح

نبايد شب اينجا مي ماندم، نه ماه است و نه حتي کرم شبتاب. در عمرم نشده بود رنگارنگي بالهايم را نبينم. پدر ومادرم بچه هاشان را شبها مي بردند کنار نور پنجره ها. در روشنايي روز از روستا پريدم بيرون با اولين...
مرگ داستان

مرگ

براساس اين داستان که توسط جاناتان نولان برادر 26 ساله کريستوفر نولان(32 ساله) نوشته شده، يک فيلم سينمايي به نام Memento( يادآوري) در سال 2001 ساخته شد که بسيار مورد توجه منتقدان قرار گرفت. البته کريستوفر...
معما داستان

معما

شبي مه آلود وتاريک بود.داشتم از پياده رو مي رفتم و عجله داشتم. ازدور ديدم مردي نقابدار به زور دارد کيف دختري جوان را مي قاپد،رهگذرها بي تفاوت بودند و کمکي نمي کردند. شتابان به سوي آنها دويدم و مشت محکمي...
موسيقي اريخ زان داستان

موسيقي اريخ زان

زندگي خصوصي هوارد فيليپس لاوکرافت (1941-1890)، داستان کوتاه نويس، مقاله نويس و شاعر امريکايي، ملغمه اي از رنج، ناکامي، افسردگي و انزواست. او هرگز ديپلم نگرفت (که اين مسئله مايه شرمندگي بزرگي در باقي سال...
آن روي سکه داستان

آن روي سکه

قلبش تند تند مي زد. انگاري تو پاهاش جون نبود. از در شيشه اي گذشت جلوي آسانسور ايستاد بعد دکمه رو فشار داد. شال رو روي سرش مرتب کرد. آسانسور ايستاد. جلوي در آزمايشگاه رسيد. هنوز قلبش مي زد. بعد از چند دقيقه...
بشکسته بال پرواز داستان

بشکسته بال پرواز

مهسا از پشت ويترين به طلاها زل زده بود. چه قشنگ بودند. دلش گرفت. به تصوير کمرنگ خودش تو شيشه ويترين خيره شد. در نظر شوهرش جمال هم همينطور کمرنگ بود. شايد بي رنگ تر از اين... . دلش مي خواست يکي از اونها...
رز ترسو داستان

رز ترسو

در آن جعبه يک قرآن مجيد و ديوان حافظ بود. بيرون آورد و يکي از عروس هايش را که سادات نيز بود صدا کرد و گفت: بيا دخترم نيت کن و يک برگ از کتاب خدا و يک برگ از اشعار بنده خدا انتخاب کن تا شب يلدا براي همه...