0
The current route :
رفوگر و نایب قاضی داستان

رفوگر و نایب قاضی

می‌گویند در عهد «المعتضد بالله» شخصی به دارالخلافه آمد و به نزد خلیفه مسلمین داستانی را بازگو کرد. به این مضمون که من چند ماه قبل قصد رفتن به زیارت حج و خانه خدا را داشتم و پولی نیز پس انداز داشتم تا پس...
تجارت و سخاوت داستان

تجارت و سخاوت

... در روزی از روزگاران گذشته مرد بازرگانی در بازار با بقالی حساب و کتابی داشت. او گاهی اجناسی به بقال می‌فروخت و قیمت آنها را از او می‌گرفت و هر وقت که به چیزهای کوچک احتیاج داشت به بقال پیام می‌فرستاد...
حکایت عیار جوانمرد داستان

حکایت عیار جوانمرد

... چنین حکایت کرده اند که روزی در شهری بزرگ که در آن طراران و عیاران بسیار زندگی می‌کردند مردی روزگار سپری می‌کرد که بسیار ساده و بخشنده بود. یک روز این مرد برای رفتن به حمام، سحرگاهان از خانه خارج شد....
متوکل و پسر خوانده اش داستان

متوکل و پسر خوانده اش

... روایت است که در زمان متوکل عباسی، غلامی بود بسیار زیبا، با وقار و هوشمند که این غلام در خدمت متوکل بود. پس چون متوکل این غلام را بسیار دوست می‌داشت، او را فرزند خوانده خود کرد و بعد از اینکه او را...
شهادت درخت داستان

شهادت درخت

... در زمانهای گذشته، درشهر طبرستان یک قاضی عادل به نام ابوالعباس رویانی زندگی می‌کرد، که بسیار هوشیار و با درایت بود. و به همین خاطر حکمهای عادلانه‌ای نیز می‌کرد و می‌دانست که چطور حق مظلوم را از ظالم...
امتحان عیّاران داستان

امتحان عیّاران

روایت کرده‌اند که در زمانی نه چندان دور و در شهری کوچک عده ای از عیاران جوانمرد نشسته بودند و مشغول صحبت با یکدیگر بودند که مردی را دیدند که وارد آن مکانی که انها بودند شد و سلام کرد و بعد از احوالپرسی...
مرغ دانا داستان

مرغ دانا

... روزی روزگاری هدهدی بود که خود را بسیار دانا و باهوش می‌دانست. او در یکی از باغ‌های نزدیک شهر کابل بر شاخه درخت بزرگی لانه داشت و هر روز در روی شاخه‌های آن درخت و درختان دیگر می‌نشست و در آن نواحی
بازی با آتش داستان

بازی با آتش

... در زمانهای گذشته و دور گروه زیادی از میمون‌ها که تعدادشان از هزاران تن هم بیشتر بود در کوه‌های مجاور شهر بزرگی زندگی می‌کردند و رئیس ایشان میمون پیری بود که در طول عمر خود سرد و گرم روزگار را بسیار...
پیرزن و کودک داستان

پیرزن و کودک

در روزگاران قدیم، سه شریک بودند که با سرمایه ای مشترک به تجارت می‌پرداختند و از سود آن تجارت زندگی خود را می‌گذراندند.
پسر چنگ نواز و عمربن الخطاب داستان

پسر چنگ نواز و عمربن الخطاب

... در زمان خلافت عمربن الخطاب خلیفه دوم، پس از پیغمبر که بعد از ابوبکر بر مسند قدرت تکیه زده بود و خلیفه مسلمین شده بود، مردی زندگی می‌کرد که بسیار خوش آواز بود و چنگ را نیز بسیار خوب می‌نواخت. او هر...