The current route :

زلال عرفان (3)
آخرین روزهای «پاییز» بود، که به مرخصی آمد؛ اما درست چهار روز از مرخصی اش گذشته بود که یک دفعه و بدون هیچ علت خاصی تصمیم گرفت به جبهه برگردد.

زلال عرفان (2)
... صبح که از خواب بیدار شد خطاب به مادرش گفت: «مادر دیشب امام (رحمه الله) را خواب دیدم. من باید به خرمشهر بروم.»

نگهدار واقعی خداست
از آنجا که می دانستیم ایشان همیشه با لباس بسیجی به منطقه می آیند و نیز اطلاع یافته بودم که با وانتی از تبریز حرکت کرده است، با دژبانی لشگر تماس گرفتم و ضمن دادن مشخصات خودرو و سرنشین از آنان خواستم که...

با کاروان عشق و عرفان (3)
روزی که قرار بود برای عملیات پاکسازی منطقه از ضد انقلاب برویم، به من گفت: «برادر رحمان! من خواب دیده ام که در عملیات شهید می شوم. متنی نوشته ام که وصیت نامه ی من است و روی میز خودم گذاشته ام. پس از شهادتم...

اینجا محل دفن من است!
می خواستم به خط مقدم بروم. اما عباس آقا به علت کمی سن و کوچکی جثه ام مانع رفتن می شد. به فکر افتادم چه کار کنم و چه بگویم تا رضایت او را فراهم آورم. با خود گفتم بهتر است بروم و به او بگویم اگر نگذارید...

با کاروان عشق و عرفان (2)
پدرم در جزیره ی مجنون مجروح شده بود و او را برای مداوا به بیمارستان اهواز برده بودند. به علّت شدّت جراحات وارده، او را به شیراز می فرستند ولی پدرم زمانی که به شیراز رسیده بود، شهید شده بود و دکترهای بیمارستان...

خاطراتی از شجاعت و شهامت شهدا (3)
در یکی از عملیّات ها به عنوان نیروی تفنگ چی، تحت فرماندهی برادر جندقیان بودم. حدود 15 خودرو داشتیم و قرار بود برای دشمن کمین کنیم که هر خودرو 10 الی 12 نیرو با خود همراه داشت. شبانه به محل مورد نظر رسیدیم...

خاطراتی از شجاعت و شهامت شهدا (2)
در مدتی که من با شهید همرزم بودم، متوجه شدم که ایشان از شجاعت بسیار زیادی برخوردار است. در عملیات و الفجر هشت یک تیربار عراقی به طور کامل جلو بچه های رزمنده را سد کرده بود و دائماً رگبار می زد. شهید احمد...

خاطراتی از شجاعت و شهامت شهدا (1)
در بحرن ها و مشکلات، سعی می کرد که آرامش خود را حفظ کند و رفتاری عادی داشته باشد. گاهی در توجیه یک عملیات از او می پرسیدم؛ اگر فلان نقطه لو رفت، چکار کنیم؟

انفجار در اتوبوس
سال شصت و یک، من و آقای خدری از سوی ستاد مشترک سپاه برای طی دوره ی فرماندهی ستاد به تهران اعزام شده بودیم. یک روز که با اتوبوس واحد از نماز جمعه به طرف اقامتگاه بر می گشتیم، بر اثر بمب گذاری منافقین...