0
The current route :
حلاوت قرآن (2) ادبیات دفاع مقدس

حلاوت قرآن (2)

حاج یونس برای این که مرا نیز با حال و هوای جنگ آشنا کند، مرا به مناطق جنگی برد. هنوز بچه نداشتیم که همراه او به اهواز رفتم. او از اینکه من در منطقه ی جنگی وقتم را با قرائت قرآن یا حفظ دعا بگذرانم، بسیار...
انس با قرآن (2) ادبیات دفاع مقدس

انس با قرآن (2)

صوت قشنگ علی را فراموش نمی کنم. پیش از آن که وارد خانه شود، قرآن تلاوت می کرد. وقتی صدایش را می شنیدم، از پله ها پایین می رفتم و در را به رویش باز می کردم. بعد از هر نماز قرآن می خواند. صدایش دم صبح شنیدنی...
قرآنی ها (2) ادبیات دفاع مقدس

قرآنی ها (2)

در آن ایام، گروهک ها چپ گرا و ضد انقلاب تحرکاتی در «مسجد سلیمان» برای ضربه زدن به نظام داشتند. به گمانم هنوز جنگ شروع نشده و احتمالاً تیر و یا مرداد سال 1359 بود. همگام با او و دیگر دوستان و با بسیج نیروهای
نور قرآن (2) ادبیات دفاع مقدس

نور قرآن (2)

خواندن قرآنشان با صوت زیبا و حالت جالب بود که در جان انسان اثر می کرد. آخرین دفعه ای که قرآن خواند سوره دهر را خواند. وقتی این سوره را می خواند از من می پرسد این آیه ی «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى...
در پناه قرآن (2) ادبیات دفاع مقدس

در پناه قرآن (2)

عملیات والفجر 8، یک هفته ای از او خبر نداشتیم. دلم شور می زد. هر چه زنگ می زدم قرارگاه، می گفتند از او خبر نداریم. یک دعایی توی مفاتیح بود، شروع کردم به خواندن. هنوز تمام نشده، زنگ زد! فقط توانست یک احوال...
منبع فیض (1) ادبیات دفاع مقدس

منبع فیض (1)

شهید علی آقاماهانی کنار نهر، کلاس درس قرآن گذاشته بودند. به ما گفت: «شما شرکت نمی کنید؟» گفتیم: «ما باید اسلحه و مهمات به اروند برسانیم، اگر فرصت شد، می آییم.»
آرامش قرآنی ادبیات دفاع مقدس

آرامش قرآنی

آخرین باری که غلامرضا رهبر را دیدم، در قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) در شلمچه بود؛ در سنگری که شب، عملیات در آن بودیم. چون سنگر بسیار کوچک بود، آن شب، برادر رهبر داخل ماشین خوابیده...
مونس همیشگی (1) ادبیات دفاع مقدس

مونس همیشگی (1)

در اوان کودکی و در سن چهار سالگی به مکتب خانه رفت و یک سال بعد با روان خوانی قرآن مجید آشنایی نسبی پیدا نمود. بطوریکه صوت دلنشین او گرمی بخش محفل دوستان بود و در دل بزرگان آن مجالس، امید آینده ی روشن آن
غرق در قرآن (1) ادبیات دفاع مقدس

غرق در قرآن (1)

چند بار با هم از طرف جهاد سازندگی دامغان به جبهه رفتیم. آن روز بچه ها فوتبال بازی می کردند. محمدتقی به دیوار سنگر تکیه داده بود. دعای توسل می خواند. به شوخی گفتم: «محمد تقی! امروز سه شنبه نیست.»
شهدا و قرآن (1) ادبیات دفاع مقدس

شهدا و قرآن (1)

در شش سالگی به دبستان بابا شجاع الدین حسن آباد رفت. همزمان با درس، به حفظ سوره های کوتاه قرآن و یادگیری نماز پرداخت و در این راه پیشرفتی فوق العاده داشت. بطوری که از جانب امام جماعت مسجد بارها تشویق گردید....