0
The current route :
گفتمش سير ببينم مگر از دل برود سعدی شیرازی

گفتمش سير ببينم مگر از دل برود

گفتمش سير ببينم مگر از دل برود شاعر : سعدي وان چنان پاي گرفتست که مشکل برود گفتمش سير ببينم مگر از دل برود تا تحمل کند آن روز که محمل برود دلي از سنگ ببايد به سر راه...
عيبي نباشد از تو که بر ما جفا رود سعدی شیرازی

عيبي نباشد از تو که بر ما جفا رود

عيبي نباشد از تو که بر ما جفا رود شاعر : سعدي مجنون از آستانه ليلي کجا رود عيبي نباشد از تو که بر ما جفا رود بسيار سر که در سر مهر و وفا رود گر من فداي جان تو گردم دريغ...
يا رب شب دوشين چه مبارک سحري بود سعدی شیرازی

يا رب شب دوشين چه مبارک سحري بود

يا رب شب دوشين چه مبارک سحري بود شاعر : سعدي کو را به سر کشته هجران گذري بود يا رب شب دوشين چه مبارک سحري بود با او مگر او را به عنايت نظري بود آن دوست که ما را به ارادت...
من چه در پاي تو ريزم که خوراي تو بود سعدی شیرازی

من چه در پاي تو ريزم که خوراي تو بود

من چه در پاي تو ريزم که خوراي تو بود شاعر : سعدي سر نه چيزست که شايسته پاي تو بود من چه در پاي تو ريزم که خوراي تو بود وين نباشد مگر آن وقت که راي تو بود خرم آن روي که...
ناچار هر که صاحب روي نکو بود سعدی شیرازی

ناچار هر که صاحب روي نکو بود

ناچار هر که صاحب روي نکو بود شاعر : سعدي هر جا که بگذرد همه چشمي در او بود ناچار هر که صاحب روي نکو بود کان جا که رنگ و بوي بود گفت و گو بود اي گل تو نيز شوخي بلبل معاف...
مرا راحت از زندگي دوش بود سعدی شیرازی

مرا راحت از زندگي دوش بود

مرا راحت از زندگي دوش بود شاعر : سعدي که آن ماه رويم در آغوش بود مرا راحت از زندگي دوش بود که دنيا و دينم فراموش بود چنان مست ديدار و حيران عشق که زهر از کف دست او...
از دست دوست هر چه ستاني شکر بود سعدی شیرازی

از دست دوست هر چه ستاني شکر بود

از دست دوست هر چه ستاني شکر بود شاعر : سعدي وز دست غير دوست تبرزد تبر بود از دست دوست هر چه ستاني شکر بود از تير چرخ و سنگ فلاخن بتر بود دشمن گر آستين گل افشاندت به روي...
نفسي وقت بهارم هوس صحرا بود سعدی شیرازی

نفسي وقت بهارم هوس صحرا بود

نفسي وقت بهارم هوس صحرا بود شاعر : سعدي با رفيقي دو که دايم نتوان تنها بود نفسي وقت بهارم هوس صحرا بود وان همه صورت شاهد که بر آن ديبا بود خاک شيراز چو ديباي منقش ديدم...
تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود سعدی شیرازی

تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود

تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود شاعر : سعدي گمان مبر که برآيد ز خام هرگز دود تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود ميان شربت نوشين و تيغ زهرآلود چو هر چه مي‌رسد از دست اوست...
اختراني که به شب در نظر ما آيند سعدی شیرازی

اختراني که به شب در نظر ما آيند

اختراني که به شب در نظر ما آيند شاعر : سعدي پيش خورشيد محالست که پيدا آيند اختراني که به شب در نظر ما آيند گر چه در چشم خلايق همه زيبا آيند همچنين پيش وجودت همه خوبان...