لحظه هاي نوراني
خسته بود و عصبي به نظر مي رسيد. حوصله ي انجام هيچ کاري رانداشت. گرما کلافه اش کرده بود. احساس خفگي مي کرد. پرده ها را کنار زد. زمستان کم کم از...
Tuesday, November 2, 2010
داستان هاي کوتاه
رودخانه در بستر خويش روان بود و دکتر حواسش به توري بود که در آب فرو مي رفت و ماهي ها با ديدن آن به دنبال راه فراري بودند که فکري لبخند برلب هايش...
Monday, November 1, 2010
سقف همه ي ويلاها نيلي بود
هميشه که نبايد دليل داشته باشد؛ اما آن روز دليل داشت. اصلن آن مسافرت و آن مرخصي گرفتن، همه بهانه بود. پدرم آدم عجيبي است. شايد بهتر باشد بگويم...
Monday, November 1, 2010
حالا وقتش رسيده
همه چيز آماده بود که تنها باشد؛ بايد داستانش را تمام مي کرد و به چاپ مي رساند؛ بايد تمام مي شد. پايان داستان برايش مهم بود اگر آن پاياني که خودش...
Monday, November 1, 2010
شترديدي،نديدي
ضرب‌المثل شترديدي،نديدي!را وقتي به كار مي‌برند كه بخواهند به كسي بگويند كه از اتفاق يا رازي كه باخبرشده،با ديگران سخن نگويد و اظهاربي‌اطلاعي...
Thursday, October 28, 2010
كاش او را مي‌ديدم
هنوز هم بعد از گذشت سال‌ها ازآن اتفاق عجيب،تمام صحنه‌هاي آن روز برايم تازه است.انگارهمين يك سال پيش برايم اتفاق افتاده است:دختري 14 ساله بودم.تازه...
Thursday, October 28, 2010
محتسب واقعي(1)
مشاوراعظم براي چندمين بارگفت:«متوجه شديد چي گفتم قربان؟ اين خواجه احسان دارد براي ما خطرناك مي‌شود.» والي به پسربچه‌اي كه كنارش ايستاده بود...
Thursday, October 28, 2010
ناراحتي افلاطون
گويند روزي افلاطون نشسته بود،با جمله‌ي خواص آن شهر.مردي به سلام وي درآمد و بنشست و از هر نوعي سخن مي‌گفت. در ميانه‌ي سخن گفت: «اي حكيم، امروز...
Thursday, October 28, 2010
مزرعه متروک
درست چهارهفته از آن روز مي گذرد. روزي که من آن تصميم عجيب وغير منتطره را گرفتم .تصميمي که سرنوشت زندگي مرا تغيير داد. من تصميم گرفتم «راجرهارتلي»...
Wednesday, October 27, 2010
تقليل
من در دوران شکوفايي انقلاب و شکل گيري جمهوري اسلامي، هنوز به دنيا نيامده بودم. يا بهتر است بگويم در آن زمان اساساً « من » ی وجود نداشت و اصلاً...
Monday, October 25, 2010
تا صبح
نبايد شب اينجا مي ماندم، نه ماه است و نه حتي کرم شبتاب. در عمرم نشده بود رنگارنگي بالهايم را نبينم. پدر ومادرم بچه هاشان را شبها مي بردند کنار...
Sunday, October 10, 2010
مرگ
براساس اين داستان که توسط جاناتان نولان برادر 26 ساله کريستوفر نولان(32 ساله) نوشته شده، يک فيلم سينمايي به نام Memento( يادآوري) در سال 2001...
Wednesday, October 6, 2010
معما
شبي مه آلود وتاريک بود.داشتم از پياده رو مي رفتم و عجله داشتم. ازدور ديدم مردي نقابدار به زور دارد کيف دختري جوان را مي قاپد،رهگذرها بي تفاوت...
Thursday, September 30, 2010
موسيقي اريخ زان
زندگي خصوصي هوارد فيليپس لاوکرافت (1941-1890)، داستان کوتاه نويس، مقاله نويس و شاعر امريکايي، ملغمه اي از رنج، ناکامي، افسردگي و انزواست. او...
Tuesday, September 21, 2010
آن روي سکه
قلبش تند تند مي زد. انگاري تو پاهاش جون نبود. از در شيشه اي گذشت جلوي آسانسور ايستاد بعد دکمه رو فشار داد. شال رو روي سرش مرتب کرد. آسانسور ايستاد....
Sunday, September 19, 2010
بشکسته بال پرواز
مهسا از پشت ويترين به طلاها زل زده بود. چه قشنگ بودند. دلش گرفت. به تصوير کمرنگ خودش تو شيشه ويترين خيره شد. در نظر شوهرش جمال هم همينطور کمرنگ...
Sunday, September 19, 2010
رز ترسو
در آن جعبه يک قرآن مجيد و ديوان حافظ بود. بيرون آورد و يکي از عروس هايش را که سادات نيز بود صدا کرد و گفت: بيا دخترم نيت کن و يک برگ از کتاب...
Sunday, September 19, 2010
هفت ستاره
خورشيد تيغه هاي طلايي اش و در تن کوه ها و دشت ها فرو کرده بود. آفتاب همه جارو گرفته بود و روشنايي و گرماش رو از کسي دريغ نمي کرد. رعنا شير رو...
Sunday, September 19, 2010
رمضان دانشجويي(2)
زهره و مژگان يه هندونه ده کيلويي رو گذاشته بودن داخل يه ساک ورزشي و آورده بودن توي خوابگاه. اين تيزبازيا فقط از مژگان برمي اومد. اگه بچه هاي...
Wednesday, August 11, 2010
رمضان دانشجويي (1)
حسين بعد از افطار رسيد. مي دونست اون موقع شب يه کشمش هم توي خوابگاه پيدا نمي شه. به خاطر همين يه ساندويچ همبرگر براي خودش گرفته بود و داشت دو...
Wednesday, August 11, 2010